حس و حال فراموشی قسمت (۱)
حس و حال فراموشی قسمت (۱)
وقتی به هوش آومدم تنها بودم ولی انگار یکی بالای سرم بود.
بیشتر دقت کردم و متوجه پسری شدم که بالای سرم وایساده و میپرسه حالت خوبه.او نگران بود
چشمانم را کاملا باز کردم ولی نمیتوانستم از جایم بلند شوم.
آن پسر کمکم کرد و مرا روی تخت نشاند.
متوجه نگاه عمیقش شدم؛ او دوباره پرسید: حالت خوبه؟
بدون اینکه سوالش را جواب بدهم پرسیدم: تو کی هستی؟
پسر وحشت کرد انگار ما همدیگر را میشناختیم.
دوباره سوالم را پرسیدم: تو کی هستی؟
او بعد از مدتی آرام شد و گفت: من مین-سو هستم...
وقتی به هوش آومدم تنها بودم ولی انگار یکی بالای سرم بود.
بیشتر دقت کردم و متوجه پسری شدم که بالای سرم وایساده و میپرسه حالت خوبه.او نگران بود
چشمانم را کاملا باز کردم ولی نمیتوانستم از جایم بلند شوم.
آن پسر کمکم کرد و مرا روی تخت نشاند.
متوجه نگاه عمیقش شدم؛ او دوباره پرسید: حالت خوبه؟
بدون اینکه سوالش را جواب بدهم پرسیدم: تو کی هستی؟
پسر وحشت کرد انگار ما همدیگر را میشناختیم.
دوباره سوالم را پرسیدم: تو کی هستی؟
او بعد از مدتی آرام شد و گفت: من مین-سو هستم...
۳.۹k
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.