فیک کوک (اعتماد)پارت۲۲
از زبان ا/ت
هیونسا انگار خشک شده بود...اما بعده چند ثانیه که جونگ کوک اسلحش رو آورد پایین و برگشت سمتم هیونسا با چاقویی که از روی میز برداشت اومد سمت جونگ کوک بلند اسمش رو صدا زدم که برگشت به پشت چاقو فرو شد کناره سینَش... اینقدر تو شوک بودم زمان برام وایستاد
هیونسا با سرعت رفت جانگ شین هم دنبالش رفت رفتم جلوی جونگ کوک دستش رفت روی چاقو با درد کشیدش بیرون
هنوز سره پا بود ولی از درد چشماش رو روی هم فشار میداد دستم رو گذاشتم روی زخمش با صدای لرزونم گفتم : جونگ..کوک
با صورت عرق کردش گفت : هششش هیچی نگو
چشماش رو باز کرد خواست چند قدم برداره که تعادلش رو از دست داد یه دستم رو گذاشتم روی شونش اون یکی دستم رو گذاشتم روی سینش تا نزارم بیوفته
بردمش بیرون عمارت کلی نگهبان بیرون بودن با دیدن جونگ کوک ۳ نفرشون با سرعت اومدن سمتمون و به جونگ کوک کمک کردن بشینه تو ماشین
کنارش نشستم بی صدا گریه میکردم چشمای جونگ کوک بسته بود اما هوشیار نمیدونم چطوری فهمید من دارم گریه میکنم که گفت : نترس..من حالا حالا نمیمیرم
گفتم : با این حال هم ساکت نمیمونی
چشماش رو باز کرد و گفت : مثل تو
( چند ساعت بعد)
از زبان ا/ت
تهیونگ اومد جونگ کوک اینقدر لج بازی کرد که مجبور شد بهش یه خواب آور قوی بزنه تا بیهوش بشه
من از موقعی که اومده بودیم من بالا سر جونگ کوک بودم معلوم بود درد داره که حتی موقع خواب هم ابرو هاش تو هم بود...تهیونگ و جانگ شین از اتاق خارج شدن تهیونگ کلی چیز بهم سپرد حوله خیس رو گذاشتم روی پیشونیش عرق صورت و گردنش رو پاک کردم
هیونسا انگار خشک شده بود...اما بعده چند ثانیه که جونگ کوک اسلحش رو آورد پایین و برگشت سمتم هیونسا با چاقویی که از روی میز برداشت اومد سمت جونگ کوک بلند اسمش رو صدا زدم که برگشت به پشت چاقو فرو شد کناره سینَش... اینقدر تو شوک بودم زمان برام وایستاد
هیونسا با سرعت رفت جانگ شین هم دنبالش رفت رفتم جلوی جونگ کوک دستش رفت روی چاقو با درد کشیدش بیرون
هنوز سره پا بود ولی از درد چشماش رو روی هم فشار میداد دستم رو گذاشتم روی زخمش با صدای لرزونم گفتم : جونگ..کوک
با صورت عرق کردش گفت : هششش هیچی نگو
چشماش رو باز کرد خواست چند قدم برداره که تعادلش رو از دست داد یه دستم رو گذاشتم روی شونش اون یکی دستم رو گذاشتم روی سینش تا نزارم بیوفته
بردمش بیرون عمارت کلی نگهبان بیرون بودن با دیدن جونگ کوک ۳ نفرشون با سرعت اومدن سمتمون و به جونگ کوک کمک کردن بشینه تو ماشین
کنارش نشستم بی صدا گریه میکردم چشمای جونگ کوک بسته بود اما هوشیار نمیدونم چطوری فهمید من دارم گریه میکنم که گفت : نترس..من حالا حالا نمیمیرم
گفتم : با این حال هم ساکت نمیمونی
چشماش رو باز کرد و گفت : مثل تو
( چند ساعت بعد)
از زبان ا/ت
تهیونگ اومد جونگ کوک اینقدر لج بازی کرد که مجبور شد بهش یه خواب آور قوی بزنه تا بیهوش بشه
من از موقعی که اومده بودیم من بالا سر جونگ کوک بودم معلوم بود درد داره که حتی موقع خواب هم ابرو هاش تو هم بود...تهیونگ و جانگ شین از اتاق خارج شدن تهیونگ کلی چیز بهم سپرد حوله خیس رو گذاشتم روی پیشونیش عرق صورت و گردنش رو پاک کردم
۱۶۵.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.