لباسام رو بردم طبقه بالا یکی در زد
لباسام رو بردم طبقه بالا یکی در زد
هانا: بیا تو، مامانم بود
یون هی: دخترم خوبی؟ کجا بودی از صبح ندیدمت
هانا: ارع خوبم صبح با بابا رفتم شرکت عکسبرداری داشتیم بعدم اومدم خونه تو نبودی با یکی از دوستام رفتم بیرون
یون: اها، فداتشم شام حاضر بیا پایین
هانا: باشع مامان، مامانم رف منم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین واسه شام نشستم سرمیز بابام نبود
هانا: مامان بابا کجاس؟
یون هی: بابات کار داش امشب نمیاد، اها منم میخوام با دوستام برم بیرون نمیترسی که؟
هانا: نع مامان خوش بگذره برو☆ذهن هانا: ارع برو منم از تنهاییم لذت میبرم وایییی چقد خوب میشه یکی حمله کنه به خونه، اوف منکه ازین شانسا ندارم
یون هی: هانا دخترم کجایی غذات رو بخور سرد میشه
هانا: ها، هیچی
بعد خوردن غذا
یونهی: هانا دخترم من دارم میرم، هانا از اتاق اومد بیرون
هانا: برو مامان خوشبگذره
یونهی: خدافظ
هانا: خدافظ، همین که مامان درو بست رفتم پیشه اجوما
هانا: اجوما برام یه هات چاکلت درس کن بعد یه عالمه خوراکی برداشتم بردم تو اتاقم چندتا سوجو از توشون دراووردم نشستم بعد اجوما در زد
اجوما:دخترم هات چاکلت برات درس کردم ببا بگیر
هانا:مرسی اجوما،هاتا چاکلت رو از اجوما گرفتم اون رف منم سریع هات چاکلت رو سرکشیدم بعد فیلیم دیدم و سوجو و خوراکی میخوردم ساعت12:30بود بعد صدای در خونه اومد میدونستم مامانمه بعد یکی درو باز کرد
یونهی: دخترم هنوز بیداری
هانا: مادر من یه اهمی اوهمی چیزی؟
یونهی: فک کردم خوابیدی؟ خب شبخیر
هانا: شبخیر، داشتم سوجو میخوردم2:30بعد یدفعه یادم افتاد فردا میخوام برم دانشگاه بعد سریع میخواستم جمعشون کنم دیدم 4تا سوجو خوردم ولی چون ظرفیتم بالا بود مست نشوده بودم
سریع خوراکی هارو جمع کردم هنوز2قسمت از ونزدی مونده بود امشب نشسته بودم همشو دیدم بعد لپ تاپ رو خاموشکردم
خوابیدم به ساعت نگاه کردم 3:30بود الارمم رو تنظیم کردم خوابیدم
ویو صبح
هانا: بیا تو، مامانم بود
یون هی: دخترم خوبی؟ کجا بودی از صبح ندیدمت
هانا: ارع خوبم صبح با بابا رفتم شرکت عکسبرداری داشتیم بعدم اومدم خونه تو نبودی با یکی از دوستام رفتم بیرون
یون: اها، فداتشم شام حاضر بیا پایین
هانا: باشع مامان، مامانم رف منم لباسام رو عوض کردم رفتم پایین واسه شام نشستم سرمیز بابام نبود
هانا: مامان بابا کجاس؟
یون هی: بابات کار داش امشب نمیاد، اها منم میخوام با دوستام برم بیرون نمیترسی که؟
هانا: نع مامان خوش بگذره برو☆ذهن هانا: ارع برو منم از تنهاییم لذت میبرم وایییی چقد خوب میشه یکی حمله کنه به خونه، اوف منکه ازین شانسا ندارم
یون هی: هانا دخترم کجایی غذات رو بخور سرد میشه
هانا: ها، هیچی
بعد خوردن غذا
یونهی: هانا دخترم من دارم میرم، هانا از اتاق اومد بیرون
هانا: برو مامان خوشبگذره
یونهی: خدافظ
هانا: خدافظ، همین که مامان درو بست رفتم پیشه اجوما
هانا: اجوما برام یه هات چاکلت درس کن بعد یه عالمه خوراکی برداشتم بردم تو اتاقم چندتا سوجو از توشون دراووردم نشستم بعد اجوما در زد
اجوما:دخترم هات چاکلت برات درس کردم ببا بگیر
هانا:مرسی اجوما،هاتا چاکلت رو از اجوما گرفتم اون رف منم سریع هات چاکلت رو سرکشیدم بعد فیلیم دیدم و سوجو و خوراکی میخوردم ساعت12:30بود بعد صدای در خونه اومد میدونستم مامانمه بعد یکی درو باز کرد
یونهی: دخترم هنوز بیداری
هانا: مادر من یه اهمی اوهمی چیزی؟
یونهی: فک کردم خوابیدی؟ خب شبخیر
هانا: شبخیر، داشتم سوجو میخوردم2:30بعد یدفعه یادم افتاد فردا میخوام برم دانشگاه بعد سریع میخواستم جمعشون کنم دیدم 4تا سوجو خوردم ولی چون ظرفیتم بالا بود مست نشوده بودم
سریع خوراکی هارو جمع کردم هنوز2قسمت از ونزدی مونده بود امشب نشسته بودم همشو دیدم بعد لپ تاپ رو خاموشکردم
خوابیدم به ساعت نگاه کردم 3:30بود الارمم رو تنظیم کردم خوابیدم
ویو صبح
۱۹.۳k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.