رمان عشق یا خانواده پارت آخر

وسط خونه کتکم میزدی اونم واسه دروغ هایی که اون زن بهت میگفت یا اون شکنجه هارو ،ادامه بدم
+:خب گذشته ها گذشته حالا بیا یه کمکی به من بکن خواهش میکنم
ا/ت:حالا چرا از اون زنت و بچه هات نمی خوای کمکت کنند
+:خب...اونا ...اونا
ا/ت:دیدی تو اونارو دوست داری واسه همین دلت نمیاد ازشون بخوای که بهت کلیه بدن
+:نه اینطور نیست
ا/ت:ولی اینطور دیده میشه
+:ا/ت
ا/ت:پدر(داد)
+:من پدرتم تو باید به من کمک کنی
ا/ت:من هم دخترت بودم تو هم نباید بدون اینکه کمی فکر کنی منو کتک میزدی
+:ولی نداره من بهت کمک نمیکنم (میخواست بره بالا پشتش به پدرش بود)
+:اگه بخوای بین منو، کیم تهیونگ یکی رو انتخاب کنی کدوم ر انتخاب میکنی؟(داد)
ا/ت:اگه لازم باشه بین تو و اون یکی رو انتخاب کنم اون تهیونگ ع نه تو
+:چی؟
ا/ت:همون که شنیدی(واین و گفت‌و رفت بالا)
تهیونگ:ا/ت،ا/ت وایسا
ا/ت:چیه ؟(بغض)
تهیونگ:راجب به انتخابت مطمئنی ،مطمئنی که نمیخوای کمکش کنی
ا/ت:آرع اون این همه بدی به من کرده کاری جز این نمی تونم براش بکنم (رفت تو بغل ته و ته هم اونو بغل کرد)
"ادمین"
آرع دیگه ا/ت و تهیونگ تا آخر عمرشون کنار هم بودن و تهیان و تکیونگ هم بعد تحصیل دکتر و مهندس شدن و ازدواج کردن ...
و تا آخر عمر درکنار خانواده هایشان با خوبی وخوشی زندگی کردن ....
پایان ....
فکر کنم خودم هم افسردگی بعد تموم شدن فیک بگیرم 😅🤣🥲