رمان تحسین برانگیز . ( p2 )
پارت دوم :من و مهرداد با بهت به مامان نگاه میکردیم . خورشید : « مهرداد میدونی خزان کیه ؟؟ »
: « خواهر بزرگ تر بابا فقط همین و یادمه . من وقتی ۱۳ سالم شد دیگه اسم عمه خزان تو خونه ممنوع شده بود . ولی یادمه خیلی مهربون بود . »
: خورشید : « مامان چرا عمه خزان و بابا قهر بودن ؟؟ »
مهری : « ۱۵ سال پیش خزان عاشق یه تاجر کره ای شد بیشتر کره ای ها یا بی دینن یا بودایی . این حتی برای یک خانواده با اعتقاد های عادی هم ممکنه سخت باشه چه برسه خانواده پدرتون که خانواده ای مذهبی بودن . خزان عاشق شده بود پس اون مرد و انتخاب کرد . مرد ثروتمندی بود امیدوارم خزان زندگی خوبی تو این سال ها کرده باشه . »
با بهت به مهرداد نگاه کردم که دیدم کلا تو دیواره .
با صدای زنگ روسریمو برداشتم و سریع به سمت در رفتم ، سحر و مریم بودن .
سحر : « وای تو یه عمه داری . ! »
مریم : « اونم تو کره »
سحر خندید و گفت : « وای حسین با اون اخلاق سگش اگه بدونید چقدر بهم ریخت . این گروهه اسمش چیه ؟؟ بی تی بی یا … نمیدونم هر چی چند بار تو تلویزیون دربارشون گفته بودن . حالا میگه قراره بریم کشور این گی ها . گناه و ال و بل » با مریم شروع به خندیدن کردیم .
مریم : « بی تی اس . آره حسام که کلا هیچ وقت درباره کسی حرف بد نمیزنه هم نگران شد .
با صدای مهرداد همه از جامون پریدیم .
مهرداد : « ما هیچ کدوم اون ها رو نمیشناسیم حتی منی که دارم این و میگم هم هیچ وقت نرفتم ببینم چیکارن . هیچ وقت هم تو فاز آهنگ غیر فارسی اونم فقط مجاز نبودم . باید بریم ببینیم تو کشورشون چی دربارشون میگن . »
با مهرداد موفق بودم .
سر میز شام وقتی بابا از نگرانی حسین میگفت یاد اتفاق صبح افتادم .
خورشید : « شاید ما دربارشون اشتباه میکنیم . »
مهری : « منظورت چیه ؟؟ »
« خب امروز که رفتم بیمارستان پیش دکتر معده دیدم یه دختر ۲۰ یا ۲۱ ساله رو دارن میبرن اتاق عمل . عکس یه کره ای هم دستش بود . وقتی از مامانش پرسیدم اون عکس چیه ؟؟ گفت دخترم مریض شده بود و نمی خواست به خاطر دردش درمان و شروع کنه ولی یه روز گفت مامان میخوام درمان بشم .خیلی تعجب کردیم پس ازش دلیل پرسیدیم و گفت با یه گروه آشنا شده که سخت به جایگاه فعلیشون رسیدن و بایسش از بینشون یکی به اسم کوکه . گفت میخواد خوب بشه تا بره کنسرتشون و ازشون به خاطر حرف هاشون و لیریک آهنگاشون تشکر کنه . »
با تموم شدن حرفم سه تا نگاه متعجب دیدم .
مهری : « مگه میشه یه گروه آنقدر خاص باشه که طرف به زندگی امیدوار بشه . چی بگم . خدا ازشون راضی باشه . »
:)
: « خواهر بزرگ تر بابا فقط همین و یادمه . من وقتی ۱۳ سالم شد دیگه اسم عمه خزان تو خونه ممنوع شده بود . ولی یادمه خیلی مهربون بود . »
: خورشید : « مامان چرا عمه خزان و بابا قهر بودن ؟؟ »
مهری : « ۱۵ سال پیش خزان عاشق یه تاجر کره ای شد بیشتر کره ای ها یا بی دینن یا بودایی . این حتی برای یک خانواده با اعتقاد های عادی هم ممکنه سخت باشه چه برسه خانواده پدرتون که خانواده ای مذهبی بودن . خزان عاشق شده بود پس اون مرد و انتخاب کرد . مرد ثروتمندی بود امیدوارم خزان زندگی خوبی تو این سال ها کرده باشه . »
با بهت به مهرداد نگاه کردم که دیدم کلا تو دیواره .
با صدای زنگ روسریمو برداشتم و سریع به سمت در رفتم ، سحر و مریم بودن .
سحر : « وای تو یه عمه داری . ! »
مریم : « اونم تو کره »
سحر خندید و گفت : « وای حسین با اون اخلاق سگش اگه بدونید چقدر بهم ریخت . این گروهه اسمش چیه ؟؟ بی تی بی یا … نمیدونم هر چی چند بار تو تلویزیون دربارشون گفته بودن . حالا میگه قراره بریم کشور این گی ها . گناه و ال و بل » با مریم شروع به خندیدن کردیم .
مریم : « بی تی اس . آره حسام که کلا هیچ وقت درباره کسی حرف بد نمیزنه هم نگران شد .
با صدای مهرداد همه از جامون پریدیم .
مهرداد : « ما هیچ کدوم اون ها رو نمیشناسیم حتی منی که دارم این و میگم هم هیچ وقت نرفتم ببینم چیکارن . هیچ وقت هم تو فاز آهنگ غیر فارسی اونم فقط مجاز نبودم . باید بریم ببینیم تو کشورشون چی دربارشون میگن . »
با مهرداد موفق بودم .
سر میز شام وقتی بابا از نگرانی حسین میگفت یاد اتفاق صبح افتادم .
خورشید : « شاید ما دربارشون اشتباه میکنیم . »
مهری : « منظورت چیه ؟؟ »
« خب امروز که رفتم بیمارستان پیش دکتر معده دیدم یه دختر ۲۰ یا ۲۱ ساله رو دارن میبرن اتاق عمل . عکس یه کره ای هم دستش بود . وقتی از مامانش پرسیدم اون عکس چیه ؟؟ گفت دخترم مریض شده بود و نمی خواست به خاطر دردش درمان و شروع کنه ولی یه روز گفت مامان میخوام درمان بشم .خیلی تعجب کردیم پس ازش دلیل پرسیدیم و گفت با یه گروه آشنا شده که سخت به جایگاه فعلیشون رسیدن و بایسش از بینشون یکی به اسم کوکه . گفت میخواد خوب بشه تا بره کنسرتشون و ازشون به خاطر حرف هاشون و لیریک آهنگاشون تشکر کنه . »
با تموم شدن حرفم سه تا نگاه متعجب دیدم .
مهری : « مگه میشه یه گروه آنقدر خاص باشه که طرف به زندگی امیدوار بشه . چی بگم . خدا ازشون راضی باشه . »
:)
۳.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.