ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 71°•
بعد از چند ساعت پیاده روی رسیدم خونه مامانم و زنگ در رو زدم
م.ل: کیه؟
لیانا: مامان(با گریه)
م.ل: لیانا این چه سر و وضعیه؟! بیا بالا
رفتم بالا انقدر حالم بد بود که سرم یکسره گیج میرفت ، تا رسیدم بالا و مامانمو دیدم پریدم بغلش
لیانا: مامانی
م.ل: چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
لیانا و مادرش رفتن نشستن روی مبل و لیانا ماجرارو براش تعریف کرد
م.ل: دختره عوضی حالا تو آروم باش گریه نکن برای بچت بده درزم تو پیش خودم میمونی تا تکلیفت و مشخص کنم
لیانا: ولی
م.ل: ولی نداره برای بیارم شده به حرفم گوش کن و آنقدر لجبازی نکن
لیانا ساکت شد و دیگه حرفی نزد
م.ل: وقتی به گوشیت پیام داد یا زنگ زد جواب نمیدی فهمیدی؟ اصلا گوشیت رو خاموش کن
لیانا: باشه
م.ل: خوبه برو رو تختت یکم بخواب تا من برم چند دست لباس برات بگیرم
لیانا: باعث زحمت شدم
م.ل: دیگه این حرفو نزن تو بچه منی حالا ام برو
مامان لیانا لباسشو پوشید و رفت بیرون لیانا هم رفت توی اتاق قدیمی خودش ولی خوابش نمیبرد و با دخترش حرف میزد
لیانا: مامانی دیدی من تنها شدم الان همه کس من تویی دختر قشنگم لطفا تو دیگه تنهام نزار آخه من از تنهایی میترسم همین الانشم ترسیدم هنوز باورم نمیشه بابات اینکارو با من کرده آخه اون عاشقم بود منم همینطور واقعا نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه تقصیر اون نبوده و تقصیر اون هیونا لعنتی
لیانا همینطور با دخترش حرف میزد تا اینکه خود به خود از خستگی خوابش برد
(جونگ کوک)
همه جارو زیر و رو کردم ولی نبود من نمیخوام از دستش بدم نه ، زنگ زدم به نارا و از اونم کمک گرفتم و داشتم همینطور میگشتم که گوشیم زنگ خورد ولی با اسمی که دیدم شوکه شدم و سریع جواب دادم
جونگ کوک: مادر جان
م.ل: کوفت اینطوری قرار بود از دخترم مراقبت کنی اونم با خیانت جلوی چشماش با بچه توی شکمش واقعا که
جونگ کوک: بزارین من توضیح میدم اونطوری که فکر میکنین نیست واقعا
م.ل: پس چجوریه؟
جونگ کوک: اول میشه بهم بگین که لیانا پیش شما هست یا نه؟
م.ل: آره پیش منه
جونگ کوک: پس لطفا بهم یه آدرس بدین تا توضیح بدم خواهش میکنم
م.ل: باشه از اونجا که بهت اعتماد دارم میزارم توضیح بدی فقط سریع بیا پارک..... چون باید سریع بدم پیش لیانا تنهاست
جونگ کوک: چشم الان میام
راه افتادم سمت پارک مورد نظر و مادر لیانارو پیدا کردم و رفتم سمتش بعد از سلام کردن کنارش نشستم و همه چیز رو توضیح دادم و اونم تو سکوت به حرفام گوش میکرد
کپی ممنوع ❌
م.ل: کیه؟
لیانا: مامان(با گریه)
م.ل: لیانا این چه سر و وضعیه؟! بیا بالا
رفتم بالا انقدر حالم بد بود که سرم یکسره گیج میرفت ، تا رسیدم بالا و مامانمو دیدم پریدم بغلش
لیانا: مامانی
م.ل: چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
لیانا و مادرش رفتن نشستن روی مبل و لیانا ماجرارو براش تعریف کرد
م.ل: دختره عوضی حالا تو آروم باش گریه نکن برای بچت بده درزم تو پیش خودم میمونی تا تکلیفت و مشخص کنم
لیانا: ولی
م.ل: ولی نداره برای بیارم شده به حرفم گوش کن و آنقدر لجبازی نکن
لیانا ساکت شد و دیگه حرفی نزد
م.ل: وقتی به گوشیت پیام داد یا زنگ زد جواب نمیدی فهمیدی؟ اصلا گوشیت رو خاموش کن
لیانا: باشه
م.ل: خوبه برو رو تختت یکم بخواب تا من برم چند دست لباس برات بگیرم
لیانا: باعث زحمت شدم
م.ل: دیگه این حرفو نزن تو بچه منی حالا ام برو
مامان لیانا لباسشو پوشید و رفت بیرون لیانا هم رفت توی اتاق قدیمی خودش ولی خوابش نمیبرد و با دخترش حرف میزد
لیانا: مامانی دیدی من تنها شدم الان همه کس من تویی دختر قشنگم لطفا تو دیگه تنهام نزار آخه من از تنهایی میترسم همین الانشم ترسیدم هنوز باورم نمیشه بابات اینکارو با من کرده آخه اون عاشقم بود منم همینطور واقعا نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه تقصیر اون نبوده و تقصیر اون هیونا لعنتی
لیانا همینطور با دخترش حرف میزد تا اینکه خود به خود از خستگی خوابش برد
(جونگ کوک)
همه جارو زیر و رو کردم ولی نبود من نمیخوام از دستش بدم نه ، زنگ زدم به نارا و از اونم کمک گرفتم و داشتم همینطور میگشتم که گوشیم زنگ خورد ولی با اسمی که دیدم شوکه شدم و سریع جواب دادم
جونگ کوک: مادر جان
م.ل: کوفت اینطوری قرار بود از دخترم مراقبت کنی اونم با خیانت جلوی چشماش با بچه توی شکمش واقعا که
جونگ کوک: بزارین من توضیح میدم اونطوری که فکر میکنین نیست واقعا
م.ل: پس چجوریه؟
جونگ کوک: اول میشه بهم بگین که لیانا پیش شما هست یا نه؟
م.ل: آره پیش منه
جونگ کوک: پس لطفا بهم یه آدرس بدین تا توضیح بدم خواهش میکنم
م.ل: باشه از اونجا که بهت اعتماد دارم میزارم توضیح بدی فقط سریع بیا پارک..... چون باید سریع بدم پیش لیانا تنهاست
جونگ کوک: چشم الان میام
راه افتادم سمت پارک مورد نظر و مادر لیانارو پیدا کردم و رفتم سمتش بعد از سلام کردن کنارش نشستم و همه چیز رو توضیح دادم و اونم تو سکوت به حرفام گوش میکرد
کپی ممنوع ❌
۵۶.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.