pt 1
فلیپ: اون دختره کجاست؟؟؟؟
تهیونگ: حتی نمی تونی نزدیکش بشی
فلیپ اون پسرم رو کشته باید بمیره
کوک: گوه نخور پسرت هم می خواست اونو بکشه
فلیپ: اون فقط باید بمیره
تهیونگ: باید از جنازه ی من و کوک رد شی
فلیپ: همین کارم می کنم
کوک: موفق باشی
فلیپ: پسرم قبل از مرگش وصیت کرد که من اون دختر رو بکشم و بشم جانشینش رئیس مافیای تابوت گرگ و پادشاه گرگینه ها و به لطف اون طلسمم شکسته شد و دیگه می تونم تبدیل به گدگ بشم و از شماها انتقام بگیرم
کوک: الان جدا به بکا نیاز داریم
تهیونگ: نگران نباس بهتر اش رو داریم
یوجین سو: شنیدم کمک می خواید
کوک: زن عمو شما اینجایید؟
یوجین سو: البته تهیونگ و بکا دیشب برام نامه فرستادن که بیام اینجا
تهیونگ: الان وقت این حرفا نیست دارن حمله میکنن
فلیپ: بهشون رحم نکنید و همشون رو بکشید یک ادم سالم هم باقی نزارید
یوجین سو: پسرا من اول یه سپر دفاعی پشت سرمون درست میکنم تا نتونن به بکا و اون دختره ا.ت برسن بعد می تونم با جادو گرگینه ها رو طلسم کنم و تبدیل به ادم بشن
کوک: خوبه منم از سپر محافظت میکنم
تهیونگ: منم گرگینه های طلسم شده رو میکشم و بعدش شما زن عمو گرگینه ها که تموم شدن فلیپ رو زندانی کن
یوجین سو: اوکی
کوک: زن عمو یوجین سو به گردن ما حق مادری داشت وقتی مادرمون مرد من فقط سه سالم بود و بعد از اون زن عمو یوجین مارو بزرگ کرد و همیشه کمکمون کرده از اونجایی که مادر بکاست اونم جادوگره ولی جادوش قوی تر از بکاست چون با تجربه تره
توپناه گاه//
بکا: امروز مادرم میاد اینجا
ا.ت: جدی؟؟؟؟
بکا: اوهوم فقط امید وارم باز شروع نکنه به لوس کردن من هنوز فک میکنه من اون دختر کوچولو یی ام که هر روز خودش اشتباهی خودشو به گربه و خرگوش تبدیل میکرد
ا.ت: ( خنده ) امید وارم حال و ته و کوک خوب باشه
بکا: نگران نباش حتما تا الان مامانم رسیده و کمکشون میکنه
ا.ت: هی همه ی اینا تقصیر منه
بکا: ابن حرف رو نزن
ا.ت: مگه دروغ میگم اگه من نمی اومدم اینجا شما ابن همه تو درد سر نمیوفتادید
بکا: نیمه ی پر لیوان رو ببین اگه تو نبودی ته هیچ ملکه ی دیگه رو قبول نمی کرد و کوک به من اعتراف نمی کرد و کارلس هم نمی مرد و نسل پادشاهی کیم ادامه پیدا نمی کرد و منم این همه فرصت برای تقویت جادوم نداشتم
ا.ت: حالا که بحث کوک شد شما دوتا دیشب چی کار میکردید؟
بکا: کی ما؟ عام ما دیشب خوابیدیم
ا.ت: باشه تو راست میگی از گردن تو و کوک پیداست چقدر خوابیدید
بکا: باور کن راست میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقمون تا صبح مارو نیش میزد
ا.ت: بکا وقتی دروغ میگی نک دماغت قرمز میشه
بکا:.......
ا.ت: ولش کن به هر حال اینا نیاز های هر زوجیه ولی خوش به حالت کوک همسر بسیار خوب و مهربونیه
بکا: اوهوم
_ تهیونگ در رو باز کرد و اومد تو
کوک: سلا خانم های محترم
ا.ت: بچه ها حالتون خوبه؟؟؟؟
تهیونگ: اره ما خوبیم به لطف زن عمو
یوجین سو: عا من کاری نکردم
ا.ت: سلام خانم من ا.ت هستم از اشناییتون خشبختم
یوجین سو: سلام دخترم لازم نیست انقدر رسمی صحبت کنی می تونی فقط خانم سو صدام کنی
ا.ت: چشم
یوجین سو: اوووو ببینمت بکا او دخترم چقدر بزرگ شدی ببینم خوب غذا می خوری؟ وای چقدر قدت بلند شده دوسه سالی می شد ندیدمت
بکا: عا مرسی اره خوبم
ا.ت: خب تهیونگ بگوببینم این دفعه چه مرگشون بود؟
کوک: پدر جناب عالی فهمیده بود داداش روانیت زنده بوده و کشتیمش مثلا اومده بود انتقام بگیره
ا.ت: خب الان کجاست؟
تهیونگ:متاسفانه فرار کرد
تهیونگ: حتی نمی تونی نزدیکش بشی
فلیپ اون پسرم رو کشته باید بمیره
کوک: گوه نخور پسرت هم می خواست اونو بکشه
فلیپ: اون فقط باید بمیره
تهیونگ: باید از جنازه ی من و کوک رد شی
فلیپ: همین کارم می کنم
کوک: موفق باشی
فلیپ: پسرم قبل از مرگش وصیت کرد که من اون دختر رو بکشم و بشم جانشینش رئیس مافیای تابوت گرگ و پادشاه گرگینه ها و به لطف اون طلسمم شکسته شد و دیگه می تونم تبدیل به گدگ بشم و از شماها انتقام بگیرم
کوک: الان جدا به بکا نیاز داریم
تهیونگ: نگران نباس بهتر اش رو داریم
یوجین سو: شنیدم کمک می خواید
کوک: زن عمو شما اینجایید؟
یوجین سو: البته تهیونگ و بکا دیشب برام نامه فرستادن که بیام اینجا
تهیونگ: الان وقت این حرفا نیست دارن حمله میکنن
فلیپ: بهشون رحم نکنید و همشون رو بکشید یک ادم سالم هم باقی نزارید
یوجین سو: پسرا من اول یه سپر دفاعی پشت سرمون درست میکنم تا نتونن به بکا و اون دختره ا.ت برسن بعد می تونم با جادو گرگینه ها رو طلسم کنم و تبدیل به ادم بشن
کوک: خوبه منم از سپر محافظت میکنم
تهیونگ: منم گرگینه های طلسم شده رو میکشم و بعدش شما زن عمو گرگینه ها که تموم شدن فلیپ رو زندانی کن
یوجین سو: اوکی
کوک: زن عمو یوجین سو به گردن ما حق مادری داشت وقتی مادرمون مرد من فقط سه سالم بود و بعد از اون زن عمو یوجین مارو بزرگ کرد و همیشه کمکمون کرده از اونجایی که مادر بکاست اونم جادوگره ولی جادوش قوی تر از بکاست چون با تجربه تره
توپناه گاه//
بکا: امروز مادرم میاد اینجا
ا.ت: جدی؟؟؟؟
بکا: اوهوم فقط امید وارم باز شروع نکنه به لوس کردن من هنوز فک میکنه من اون دختر کوچولو یی ام که هر روز خودش اشتباهی خودشو به گربه و خرگوش تبدیل میکرد
ا.ت: ( خنده ) امید وارم حال و ته و کوک خوب باشه
بکا: نگران نباش حتما تا الان مامانم رسیده و کمکشون میکنه
ا.ت: هی همه ی اینا تقصیر منه
بکا: ابن حرف رو نزن
ا.ت: مگه دروغ میگم اگه من نمی اومدم اینجا شما ابن همه تو درد سر نمیوفتادید
بکا: نیمه ی پر لیوان رو ببین اگه تو نبودی ته هیچ ملکه ی دیگه رو قبول نمی کرد و کوک به من اعتراف نمی کرد و کارلس هم نمی مرد و نسل پادشاهی کیم ادامه پیدا نمی کرد و منم این همه فرصت برای تقویت جادوم نداشتم
ا.ت: حالا که بحث کوک شد شما دوتا دیشب چی کار میکردید؟
بکا: کی ما؟ عام ما دیشب خوابیدیم
ا.ت: باشه تو راست میگی از گردن تو و کوک پیداست چقدر خوابیدید
بکا: باور کن راست میگم دیشب یه پشه اومده بود تو اتاقمون تا صبح مارو نیش میزد
ا.ت: بکا وقتی دروغ میگی نک دماغت قرمز میشه
بکا:.......
ا.ت: ولش کن به هر حال اینا نیاز های هر زوجیه ولی خوش به حالت کوک همسر بسیار خوب و مهربونیه
بکا: اوهوم
_ تهیونگ در رو باز کرد و اومد تو
کوک: سلا خانم های محترم
ا.ت: بچه ها حالتون خوبه؟؟؟؟
تهیونگ: اره ما خوبیم به لطف زن عمو
یوجین سو: عا من کاری نکردم
ا.ت: سلام خانم من ا.ت هستم از اشناییتون خشبختم
یوجین سو: سلام دخترم لازم نیست انقدر رسمی صحبت کنی می تونی فقط خانم سو صدام کنی
ا.ت: چشم
یوجین سو: اوووو ببینمت بکا او دخترم چقدر بزرگ شدی ببینم خوب غذا می خوری؟ وای چقدر قدت بلند شده دوسه سالی می شد ندیدمت
بکا: عا مرسی اره خوبم
ا.ت: خب تهیونگ بگوببینم این دفعه چه مرگشون بود؟
کوک: پدر جناب عالی فهمیده بود داداش روانیت زنده بوده و کشتیمش مثلا اومده بود انتقام بگیره
ا.ت: خب الان کجاست؟
تهیونگ:متاسفانه فرار کرد
۲۵
۱۸ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.