fake Taehyung 3
راوی:
تهیونگ به آدمهایی که محاصرش کرده بودند دوباره نگاه کرد و تیر و به سختی درآورد و چشاشو بست و از صخره پرید پایین و بعد از مدت کوتاهی افتاد توی دریا
ویو ات:
امروز واقعاً روز بدی بود واقعاً این پارک جیمین عوضی تو دانشگاه اذیتم میکنه اون فقط دنبال یه سوژه اس که براش قلدری کنه نه امروز بلکه بیشترین
روزای دانشگاهم روزای بدیه چون که اون برام قلدری میکنه
راوی: آت با صدای همهمههای بلند به خودش اومد دید که مردم یه جایی جمع شدن
آت: یعنی اونجا چه خبری شده؟!
آت رفت مردم رو کنار زد و رسید به صحنه اصلی دید که یه آدم روی آب دریاچه اس
ات:
وای خدا
و رو به جمعیت شد و بلند گفت:
چرا کسی نجاتش نمیدهد!؟
و بعد سریع کیفش رو انداخت رو زمین و با همون لباسش پرید توی آب و شروع کرد شنا کردن وقتی رسید به اون آدم دستشو گرفت و شروع کرد به طرف خشکی شنا کردن و بعد از مدتی به خشکی رسید و تا اومد تنفس دهن به دهن بده یه دفعه اون شخص شروع کرد سرفه کردن ولی چشماش رو باز نکرد، آت که فهمیده بود اون طرف زنده اس نفس راحتی کشید و از خستگی رو زمین کنار اون پسر دراز کشید
ویو آت:
چقدر این پسره خوشگله، انگار که یه فرشته اس که از آسمونا افتاده پایین
بعد از مدتی اورژانس اومد اون پسر رو گذاشت رو برانکارد یک دفعه یکی از دکترا بلند گفت:
این بیمار همراه نداره؟
ات سریع از رو زمین بلند شد کیفش رو برداشت و گفت :
همراهش...، همراهش منم آقا
مرد :
پس عقب آمبولانس پیشش بشین
ات:
چ چشم
#تهیونگ
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
تهیونگ به آدمهایی که محاصرش کرده بودند دوباره نگاه کرد و تیر و به سختی درآورد و چشاشو بست و از صخره پرید پایین و بعد از مدت کوتاهی افتاد توی دریا
ویو ات:
امروز واقعاً روز بدی بود واقعاً این پارک جیمین عوضی تو دانشگاه اذیتم میکنه اون فقط دنبال یه سوژه اس که براش قلدری کنه نه امروز بلکه بیشترین
روزای دانشگاهم روزای بدیه چون که اون برام قلدری میکنه
راوی: آت با صدای همهمههای بلند به خودش اومد دید که مردم یه جایی جمع شدن
آت: یعنی اونجا چه خبری شده؟!
آت رفت مردم رو کنار زد و رسید به صحنه اصلی دید که یه آدم روی آب دریاچه اس
ات:
وای خدا
و رو به جمعیت شد و بلند گفت:
چرا کسی نجاتش نمیدهد!؟
و بعد سریع کیفش رو انداخت رو زمین و با همون لباسش پرید توی آب و شروع کرد شنا کردن وقتی رسید به اون آدم دستشو گرفت و شروع کرد به طرف خشکی شنا کردن و بعد از مدتی به خشکی رسید و تا اومد تنفس دهن به دهن بده یه دفعه اون شخص شروع کرد سرفه کردن ولی چشماش رو باز نکرد، آت که فهمیده بود اون طرف زنده اس نفس راحتی کشید و از خستگی رو زمین کنار اون پسر دراز کشید
ویو آت:
چقدر این پسره خوشگله، انگار که یه فرشته اس که از آسمونا افتاده پایین
بعد از مدتی اورژانس اومد اون پسر رو گذاشت رو برانکارد یک دفعه یکی از دکترا بلند گفت:
این بیمار همراه نداره؟
ات سریع از رو زمین بلند شد کیفش رو برداشت و گفت :
همراهش...، همراهش منم آقا
مرد :
پس عقب آمبولانس پیشش بشین
ات:
چ چشم
#تهیونگ
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۵.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.