Part 8
Part 8 ♣️♥️
♡ : اولا من برده ی تو نیستم که هر کاری که میخوای رو بگی و من انجام بدم دوما حرف دهنتو بفهم که چی ازش بیرون میاد عوضی .
♧ : این یعنی میخوای بمیری ؟ خب حالا انتخاب کن چجوری بمیری .
۱ - خودم با دستای خودم که همه آرزوی لمس شدن باهاشو دارن خفت کنم یا ...
۲ - بندازمت جلو سگا تیکه پا*رَت کنن .
کدوم بیب ؟؟؟ اینا همش سلیقه ی شمارو میطلبه ( پوزخند )
♡ : شماره ۳ د*دی ( پوزخند )
♧ : زنگ بزن اون فلش کوفتی رو برام بیارن و توی نفهم رو ببرن . ( لحن سرد و خشک )
♡ : برو به جهنم ، گوشیتو بده ببینم ( چشم غره )
♧ : ( دادن گوشی )
♡ : الان من با kی* rم گوشیتو بگیرم ؟؟؟
وقتی دستام بسته هست ؟
♧ : خودت گفتی بده ( لبخند )
♡ : شماره میگم بزن بزار دَمِ گوشم .
هیونجین شماره گرفت با نزدیک ترین حالت ممکن به فلیکس نزدیک شد و خم شد تو صورتش و گذاشت روی گوشش .
همه چیز فلیکس باعث میشد هیونجین بدجور تح*ریک بشه برای همین سرشو پایین انداخت و نفس داغشو با شتاب روی گردن فلیکس خالی کرد .
ویو فلیکس
نمیدونم چرا ولی سرشو برد پایین و محکم نفسشو رها کرد که به گردنم برخورد کرد . هنوزم بوی همون رایحه تلخ و دوست داشتنی رو میداد مثل همیشه وسوسه انگیز بود .
♡ : اطلاعات رو بیار ( پایان تماس )
♧ : کی میاره اطلاعاتو ؟
♡ : دوست دخترم .
♧ : ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
آنچه در پارت بعد خواهید خواند ...
من نتونستم ببخشمت ...
تو عمارتم زندگی کن ...
هان کجا رفته ...
عروسی داریم ...
هیونجین ، بومممم ( شلیک )
♡ : اولا من برده ی تو نیستم که هر کاری که میخوای رو بگی و من انجام بدم دوما حرف دهنتو بفهم که چی ازش بیرون میاد عوضی .
♧ : این یعنی میخوای بمیری ؟ خب حالا انتخاب کن چجوری بمیری .
۱ - خودم با دستای خودم که همه آرزوی لمس شدن باهاشو دارن خفت کنم یا ...
۲ - بندازمت جلو سگا تیکه پا*رَت کنن .
کدوم بیب ؟؟؟ اینا همش سلیقه ی شمارو میطلبه ( پوزخند )
♡ : شماره ۳ د*دی ( پوزخند )
♧ : زنگ بزن اون فلش کوفتی رو برام بیارن و توی نفهم رو ببرن . ( لحن سرد و خشک )
♡ : برو به جهنم ، گوشیتو بده ببینم ( چشم غره )
♧ : ( دادن گوشی )
♡ : الان من با kی* rم گوشیتو بگیرم ؟؟؟
وقتی دستام بسته هست ؟
♧ : خودت گفتی بده ( لبخند )
♡ : شماره میگم بزن بزار دَمِ گوشم .
هیونجین شماره گرفت با نزدیک ترین حالت ممکن به فلیکس نزدیک شد و خم شد تو صورتش و گذاشت روی گوشش .
همه چیز فلیکس باعث میشد هیونجین بدجور تح*ریک بشه برای همین سرشو پایین انداخت و نفس داغشو با شتاب روی گردن فلیکس خالی کرد .
ویو فلیکس
نمیدونم چرا ولی سرشو برد پایین و محکم نفسشو رها کرد که به گردنم برخورد کرد . هنوزم بوی همون رایحه تلخ و دوست داشتنی رو میداد مثل همیشه وسوسه انگیز بود .
♡ : اطلاعات رو بیار ( پایان تماس )
♧ : کی میاره اطلاعاتو ؟
♡ : دوست دخترم .
♧ : ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆
ادامه دارد ...
آنچه در پارت بعد خواهید خواند ...
من نتونستم ببخشمت ...
تو عمارتم زندگی کن ...
هان کجا رفته ...
عروسی داریم ...
هیونجین ، بومممم ( شلیک )
۶۸۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.