^ لذت انتقام ^ ( port 36 )
^ لذت انتقام ^ ( port 36 )
داشتم میاوردم پایین که چشماش باز شد و دست رو محکم گرفت و آروم تیغه ی چاقو رو گذاشت روی سینش .
کوک: بعد از اینکه دلیلش رو بهم گفتی خودم میزارم فرو کنیش توی قلبم. ( آروم)
چشمام از ترس گرد و خیس شده بود جا خوردم از اینکه بیدار بود.
چاقو رو محکم تر توی دستم گرفتم و با چشم های پر از اشک نگاهش کردم.
کوک: میشنوم......( مکس ).....پرنسس من.🥲 ( با چشم های پر از اشک )
ات: م من من..
بلند شد و کنارم نشست ولی هنوز چاقو توی دستم بود و دستم توی دست جونگ کوک ، هنوز تیغه ی چاقو روبه قلبش بود.
کوک: باهام راحت حرف بزن..... ، تو خیلی وقت پیش چاقوتو کردی توی قلبم.🥲 اون موقع که بهم گفتی نمیخوای بهت نزدیک بشم .
یک نفس عمیق کشیدم و شروع کردم
ات: من دختر کیم نامجونم .
تعجب کرد.
ات: پدر تو به خاطر حرص و طمع خودش پدر و مادر منو به قتل رسوند ( گریه و داد )
کوک: متاسفم 😔
ات: تاسف تو پدر و مادر منو برنمیگردونن ( داد)
با این دادم یک دفعه تهیونگ و جین بدو بدو اومدن توی اتاق.
جین : ات چیکار میکنی؟( نگران)
ته: ات چرا به سمت کوک چاقو گرفتی؟( نگرانی)
کوک: برید بیرون.
جین: ات بیا با حرف حلش کنیم.
ته: ات مشکلت رو بگو این دیونه بازیا چیه؟
کوک: گفتم برید بیرون( داد خیلی بلند ) منو عشقم خودمون مسئله مون رو حل میکنیم. ( آروم)
ات: من عشق تو نیستم ( داد و گریه)
کوک: اگر قراره به دست تو بمیرم .... راضی ام .
بعد از گفتن این حرفش لبخند تلخی روی لباش نشست و قطره اشکی روی گونش جاری شد.
ات: ....
ادامه دارد......
داشتم میاوردم پایین که چشماش باز شد و دست رو محکم گرفت و آروم تیغه ی چاقو رو گذاشت روی سینش .
کوک: بعد از اینکه دلیلش رو بهم گفتی خودم میزارم فرو کنیش توی قلبم. ( آروم)
چشمام از ترس گرد و خیس شده بود جا خوردم از اینکه بیدار بود.
چاقو رو محکم تر توی دستم گرفتم و با چشم های پر از اشک نگاهش کردم.
کوک: میشنوم......( مکس ).....پرنسس من.🥲 ( با چشم های پر از اشک )
ات: م من من..
بلند شد و کنارم نشست ولی هنوز چاقو توی دستم بود و دستم توی دست جونگ کوک ، هنوز تیغه ی چاقو روبه قلبش بود.
کوک: باهام راحت حرف بزن..... ، تو خیلی وقت پیش چاقوتو کردی توی قلبم.🥲 اون موقع که بهم گفتی نمیخوای بهت نزدیک بشم .
یک نفس عمیق کشیدم و شروع کردم
ات: من دختر کیم نامجونم .
تعجب کرد.
ات: پدر تو به خاطر حرص و طمع خودش پدر و مادر منو به قتل رسوند ( گریه و داد )
کوک: متاسفم 😔
ات: تاسف تو پدر و مادر منو برنمیگردونن ( داد)
با این دادم یک دفعه تهیونگ و جین بدو بدو اومدن توی اتاق.
جین : ات چیکار میکنی؟( نگران)
ته: ات چرا به سمت کوک چاقو گرفتی؟( نگرانی)
کوک: برید بیرون.
جین: ات بیا با حرف حلش کنیم.
ته: ات مشکلت رو بگو این دیونه بازیا چیه؟
کوک: گفتم برید بیرون( داد خیلی بلند ) منو عشقم خودمون مسئله مون رو حل میکنیم. ( آروم)
ات: من عشق تو نیستم ( داد و گریه)
کوک: اگر قراره به دست تو بمیرم .... راضی ام .
بعد از گفتن این حرفش لبخند تلخی روی لباش نشست و قطره اشکی روی گونش جاری شد.
ات: ....
ادامه دارد......
۶.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.