رمان دورترین نزدیک
#پارت_250
رادوین در ماشینو باز کرد و نشست تو ماشین
رادوین: گرسنت نیست؟! روشنک ی چیزی بخور حالت خوب نیست توعم
روشنک: میخوام بخوابم خیلی خستم
رادوین باشه ای گفت و روند سمت خونه
سامان خسته نشست رو مبل
قطعا ماهور اگه بوداین جمع راضی نبود!
بلاخره پدربزرگش اومد : میلاد!
هه معلومه که میلاد!اصلا به جز میلاد حس میکنه بچه و نوه های دیگه از داره؟!
میلاد: بفرمایید!
پدر بزرگ: پسرم کل محل و حلوا بدین و خانواده اون دخترم تهرانن یه سرم بزنید چیزی کم و کسر نداشته باشن!
سامی : اوه لطف میکنید!
پدر سامان: پسرم لطفا چیزی نگو!
پدر بزرگ: من خودمم خیلی ناراحتم سامان! کاش همه چیز برمیگشت به گذشته و هیچوقت ماهورو از خونه بیرون نمیکردم
سامی انگار که بهش برخورده باشه بلند شد!
سامان: شما بیرون کردین؟! یبارم که همه نشستن و الان که ماهور نیست حقیقتو بگید! ماهور خودش رفت چون خستش کردین چون حالش دقیقا از همین اخلاقتون بهم میخورد چون الانم دارین کاری میکنین زیر اون خاکم اروم نباشه هیچ انتظاری از شما نداشت و نداره!
ماها بودیم! هنوزم هستیم!
پدربزرگ: بهش گفتم هروقت پول نیاز داشتی ما هستیم!
سامان قهقهه زد : پول؟؟ پووووووووول؟! دردش پول بود؟ اونکه همه چی داشت! شما فقط مارو از این لحاظ تامین میکردین کاش بجاش میدونستید محبت یعنی چی!؟
اخ بدم میاد از همتون از اخلاق مسخرتون از پولو اسمو رسمو همه چیتون
بچگیش! جوونیش! زندگیش! همه چیشو شما گرفتین
بدم میاد از همتون!
همون جوری که ماهورو پاک کردید از زندگیتون و الان دارید سرخاکش ابراز پشیمونی میکنید
از این به بعد فقط میتونید وقتی منو ببینید که زیر خاکم!
فاطینا بلند شو بریم!
سپنتا به محض بلند شدن برادرش پاشد
پدر سامی: بچه ها بشینید!
سامی: خیلی دیره! خیلی!
دلشو خون کردین الان نشستین براش مراسم گرفتین؟! حالا که نیست؟!
کاش هیچوقت بعد اون پامو نمیذاشتم تو این خونه
سپنتا لحظه ی بیرون رفتن برگشت سمت کل فامیلی که جمع شده بودن خونه پدربزرگش: پول پول پول
ببینم زیرخاکم میشه بردشون؟! همه رو با پول نگه دار با پول بخر با پول خوشحال کن با پول زندگی کن بیمارستانو دانشگاه بزن به اسم خودت! همه چیز پول نیست!
یکم دورتونو نگاه کنید چیارو دارید به قیمت چی از دست میدید! ...
سپنتا: فاطینا
سامی: تو ماشینه
سپنتا: کار دارم باهاش، بیاین
همگی سوار ماشین شدن
سپنتا: بریم شرکت ماهور! یه کار نیمه تموم مونده خیلی دوست داشا تمومش کنه فاطینا میتونه شرکتو اداره کنه میخوام همون چیزی که ماهور میخواست بشه!
فاطینا: اما من تجربه ای از اینکار ندارم
سپنتا:مدیریت خوندی از پسش برمیای!همه کاراشو کرده این مدتم که نبوده رامین حواسش به همه چی بوده...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #love #تکست_خاص #عاشقانه #دخترونه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق
رادوین در ماشینو باز کرد و نشست تو ماشین
رادوین: گرسنت نیست؟! روشنک ی چیزی بخور حالت خوب نیست توعم
روشنک: میخوام بخوابم خیلی خستم
رادوین باشه ای گفت و روند سمت خونه
سامان خسته نشست رو مبل
قطعا ماهور اگه بوداین جمع راضی نبود!
بلاخره پدربزرگش اومد : میلاد!
هه معلومه که میلاد!اصلا به جز میلاد حس میکنه بچه و نوه های دیگه از داره؟!
میلاد: بفرمایید!
پدر بزرگ: پسرم کل محل و حلوا بدین و خانواده اون دخترم تهرانن یه سرم بزنید چیزی کم و کسر نداشته باشن!
سامی : اوه لطف میکنید!
پدر سامان: پسرم لطفا چیزی نگو!
پدر بزرگ: من خودمم خیلی ناراحتم سامان! کاش همه چیز برمیگشت به گذشته و هیچوقت ماهورو از خونه بیرون نمیکردم
سامی انگار که بهش برخورده باشه بلند شد!
سامان: شما بیرون کردین؟! یبارم که همه نشستن و الان که ماهور نیست حقیقتو بگید! ماهور خودش رفت چون خستش کردین چون حالش دقیقا از همین اخلاقتون بهم میخورد چون الانم دارین کاری میکنین زیر اون خاکم اروم نباشه هیچ انتظاری از شما نداشت و نداره!
ماها بودیم! هنوزم هستیم!
پدربزرگ: بهش گفتم هروقت پول نیاز داشتی ما هستیم!
سامان قهقهه زد : پول؟؟ پووووووووول؟! دردش پول بود؟ اونکه همه چی داشت! شما فقط مارو از این لحاظ تامین میکردین کاش بجاش میدونستید محبت یعنی چی!؟
اخ بدم میاد از همتون از اخلاق مسخرتون از پولو اسمو رسمو همه چیتون
بچگیش! جوونیش! زندگیش! همه چیشو شما گرفتین
بدم میاد از همتون!
همون جوری که ماهورو پاک کردید از زندگیتون و الان دارید سرخاکش ابراز پشیمونی میکنید
از این به بعد فقط میتونید وقتی منو ببینید که زیر خاکم!
فاطینا بلند شو بریم!
سپنتا به محض بلند شدن برادرش پاشد
پدر سامی: بچه ها بشینید!
سامی: خیلی دیره! خیلی!
دلشو خون کردین الان نشستین براش مراسم گرفتین؟! حالا که نیست؟!
کاش هیچوقت بعد اون پامو نمیذاشتم تو این خونه
سپنتا لحظه ی بیرون رفتن برگشت سمت کل فامیلی که جمع شده بودن خونه پدربزرگش: پول پول پول
ببینم زیرخاکم میشه بردشون؟! همه رو با پول نگه دار با پول بخر با پول خوشحال کن با پول زندگی کن بیمارستانو دانشگاه بزن به اسم خودت! همه چیز پول نیست!
یکم دورتونو نگاه کنید چیارو دارید به قیمت چی از دست میدید! ...
سپنتا: فاطینا
سامی: تو ماشینه
سپنتا: کار دارم باهاش، بیاین
همگی سوار ماشین شدن
سپنتا: بریم شرکت ماهور! یه کار نیمه تموم مونده خیلی دوست داشا تمومش کنه فاطینا میتونه شرکتو اداره کنه میخوام همون چیزی که ماهور میخواست بشه!
فاطینا: اما من تجربه ای از اینکار ندارم
سپنتا:مدیریت خوندی از پسش برمیای!همه کاراشو کرده این مدتم که نبوده رامین حواسش به همه چی بوده...
#دورترین_نزدیک
#پست_جدید #love #تکست_خاص #عاشقانه #دخترونه #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن #عشق
۱۰.۸k
۰۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.