عشق ویرانگر
پارت۳۰
_اون کی بود
+غریبه
_مثل ادم بگو اون کی بود زود باش
خیلی داد میزد سرم درد میکرد بهش با نفرت نگاه کردم و منم مثل خودم داد زدم
+وقتی میگم هیچ کس یعنی هیچ کس چرا نمیفهمی چرا باور نمیکنی میگم نمیشناسمش نمیفهمی؟
_نمشناسیش که بغلش کردی
پوزخندی زد
_نکنه هرکی غریبس بغل میکنی
با حرفش تعادلم از دست دادم خیلی عصبی شدم که بدون فکر کردن به کارم سیلی محکمی بهش زدم و دستم و تهدید وار جلوش گرفتم
+حرف دهنتو بفهم منو با خودت یکی نکن
دستش اومد بالا چشمام بستم که بعد یک مین با بسته شدن در چشمام باز کردم رفتم سمت در که در قفل شد و چراغا خاموش شد در زد و با داد
+تهیونگ در باز کن این لعنتی باز کن در باز کن
بعد کلی تقلا کردن تنگی نفس اومد سراغم پاهام شل شد افتادم زمین با تمام بی حالیم در میزدم ولی هیچ کس گوش نمیداد دستام دیگه جونی برای در زدن نداشت افتادم رو زمین تقلا میکردم برای نفس کشیدن ولی نمیشد چشمام اروم اروم بسته شد
با سردرد بدی بیدار شدم به دورواطراف که نگاه کردم تو همون اتاق لعنتی بودم ولی چراغا روشن شده بود با سوزش دستم به دستم نگاه کردم سرم نگاه کردم تموم شده بود کندمش و دستم محکم گرفتم که خونریزی نکنه رفتم سمت در بازش کردم ولی باز نشد در زدم
+هعی کسی هست کمک لطفا این در باز کن تهیونگ لطفا در باز کن
که با در با شدت باز شد رفتم عقب تهیونگ بود
_بیدار شدی خوب میشنوم
+چی میخوای بشنوی
_دیشب اون مرتیکه کی بود
+یه بار جواب دادم
_فکر کنم فکر کردی بازم میبخشمت اره الان میبینی زنده ای برای اینکه تا جوابمو ندی اوضاع همینه نکنه دوباره میخوای اون ترس مسخرت سراغت بیاد
با پوزخند حرف میزد لعنت به من که نقطه ضعفمو بهش گفتم همش تقصیر خودمو بلند خندیدم بهم نگاه میکرد تجب تو چشماش موج میزد
+بهتر واقعا فکر کردی ارزوم که زنده بمونم بکش به درک برام مهم نیست منو بکش
بکش اخرو داد زدم عصبی شده بود
_پس خودت خواستی
رفت بیرون و دوباره تاریکی هه فکر نمیکردم ترسم دلیل مرگم بشه مهم نیست بلاخره که چه اون منو بکشه چه خودم چه یکی دیگه میمیرم پس چه بهتر که زود تموم شه این زندگی فقط نشستم بدون هیچ تقلایی چشمام داشت کم کم بسته میشد دیدم تار شده بود که یهو یکی اومد تو وصدام کرد صدای کوک بود که بغلم کرده و داشت اروم میزد به صورتم
°ات ات خوبی بیدار شو چشماتو. باز کن
کم کم با دیدن روشنایی بهم اکسیژن رسید چشمام باز کردم کوک داشت با نگرانی بهم نگاه میکرد ولی نمیدونم چرا اون ته مه های دلم از اینکه کوک اینجاست و نگرانمه ناراحت بودم دوست داشتم یکی دیگه بود ولی کی؟
بلند شدم نشستم
°..
شرط
۱۹ لایک
۳۰ کامنت
_اون کی بود
+غریبه
_مثل ادم بگو اون کی بود زود باش
خیلی داد میزد سرم درد میکرد بهش با نفرت نگاه کردم و منم مثل خودم داد زدم
+وقتی میگم هیچ کس یعنی هیچ کس چرا نمیفهمی چرا باور نمیکنی میگم نمیشناسمش نمیفهمی؟
_نمشناسیش که بغلش کردی
پوزخندی زد
_نکنه هرکی غریبس بغل میکنی
با حرفش تعادلم از دست دادم خیلی عصبی شدم که بدون فکر کردن به کارم سیلی محکمی بهش زدم و دستم و تهدید وار جلوش گرفتم
+حرف دهنتو بفهم منو با خودت یکی نکن
دستش اومد بالا چشمام بستم که بعد یک مین با بسته شدن در چشمام باز کردم رفتم سمت در که در قفل شد و چراغا خاموش شد در زد و با داد
+تهیونگ در باز کن این لعنتی باز کن در باز کن
بعد کلی تقلا کردن تنگی نفس اومد سراغم پاهام شل شد افتادم زمین با تمام بی حالیم در میزدم ولی هیچ کس گوش نمیداد دستام دیگه جونی برای در زدن نداشت افتادم رو زمین تقلا میکردم برای نفس کشیدن ولی نمیشد چشمام اروم اروم بسته شد
با سردرد بدی بیدار شدم به دورواطراف که نگاه کردم تو همون اتاق لعنتی بودم ولی چراغا روشن شده بود با سوزش دستم به دستم نگاه کردم سرم نگاه کردم تموم شده بود کندمش و دستم محکم گرفتم که خونریزی نکنه رفتم سمت در بازش کردم ولی باز نشد در زدم
+هعی کسی هست کمک لطفا این در باز کن تهیونگ لطفا در باز کن
که با در با شدت باز شد رفتم عقب تهیونگ بود
_بیدار شدی خوب میشنوم
+چی میخوای بشنوی
_دیشب اون مرتیکه کی بود
+یه بار جواب دادم
_فکر کنم فکر کردی بازم میبخشمت اره الان میبینی زنده ای برای اینکه تا جوابمو ندی اوضاع همینه نکنه دوباره میخوای اون ترس مسخرت سراغت بیاد
با پوزخند حرف میزد لعنت به من که نقطه ضعفمو بهش گفتم همش تقصیر خودمو بلند خندیدم بهم نگاه میکرد تجب تو چشماش موج میزد
+بهتر واقعا فکر کردی ارزوم که زنده بمونم بکش به درک برام مهم نیست منو بکش
بکش اخرو داد زدم عصبی شده بود
_پس خودت خواستی
رفت بیرون و دوباره تاریکی هه فکر نمیکردم ترسم دلیل مرگم بشه مهم نیست بلاخره که چه اون منو بکشه چه خودم چه یکی دیگه میمیرم پس چه بهتر که زود تموم شه این زندگی فقط نشستم بدون هیچ تقلایی چشمام داشت کم کم بسته میشد دیدم تار شده بود که یهو یکی اومد تو وصدام کرد صدای کوک بود که بغلم کرده و داشت اروم میزد به صورتم
°ات ات خوبی بیدار شو چشماتو. باز کن
کم کم با دیدن روشنایی بهم اکسیژن رسید چشمام باز کردم کوک داشت با نگرانی بهم نگاه میکرد ولی نمیدونم چرا اون ته مه های دلم از اینکه کوک اینجاست و نگرانمه ناراحت بودم دوست داشتم یکی دیگه بود ولی کی؟
بلند شدم نشستم
°..
شرط
۱۹ لایک
۳۰ کامنت
۸.۸k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.