غیر ممکن
غیر ممکن
پارت سه
ویو ات
رفتم ویسکی هارو اماده کردمو بردم براشون وقتی خم شدم تا بزارمش دیدم داداش مینهو داره منو نگاه میکنه ایش مرتیکه هیز😒
ویسکیارو گذاشتمو رفتم اشپزخونه پیش اجوما
ویو کوک
دختره ویسکیارو اورد خوردیمو رفتیم پیش محموله ها که وسطای راه دختره ذهنمو درگیر خودش کرد و از مینهو پرسیدم که اون کیه مینهو گفت اسمش ات هس
(ذهن کوک )
هوم ات چه اسم قشنگی (راستی بچه ها ات مخفف اسم تو هست)
ویو مینهو
ات ویسکیارو اورد خوردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم وسطای راه بودیم که کوک ازم اسم ات رو پرسید منم بهش گفتم ولی فک کنم کوک به ات یه حسایی پیدا کرده
تا دیرنشده باید ات رو مال خودم کنم عاره
ویو ات شب
تقریبا ساعتای نهِ شب بود که داشتیم سفره رو میچیدیدم دیدم که مینهو اومد خونه داشت تلو تلو میخورد معلوم بود که مسته تو این دوماه خیلی از شبا مست میاد خونه و واسم عادی شده بود
ولی برخلاف اونچیزی که فکر میکردم اومد دستمو گرفت و کشون کششون منو بزور برد سمت اتاقش خیلی ترسیده بودم ینی میخاست چکار کنه؟
وقتی بردم تو اتاق درو بستو منو محکم پرتم کرد رو تخت اوند و روم خیمه زد
همینجوری که داشتم زیرش تقلا میکردم تا درام اونم کیس مارک میزاشت
که یهو دیدم در اتاق با شدت باز شد
داداشش بود که صبم اومده بود
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود اومد مینهو رو از روم پرت کرد اونور و تا جایی که میخورد مینهو رو زد
وقتی که دید ترسیدم و دارم گریه میکنم اومد اروم منو بغل کردو سرمو نوازش میکرد.
نمیدونم چرا بغلش انقد ارومم کرد که بعد از چند دیقه گریه اروم شدم وقتی سرمو از ذوی سینههاش ورداشتم چشم تو چشم شدیم یک دیقه همینجوری موندیم، چشاش خیلی قشنگ بود
پارت سه
ویو ات
رفتم ویسکی هارو اماده کردمو بردم براشون وقتی خم شدم تا بزارمش دیدم داداش مینهو داره منو نگاه میکنه ایش مرتیکه هیز😒
ویسکیارو گذاشتمو رفتم اشپزخونه پیش اجوما
ویو کوک
دختره ویسکیارو اورد خوردیمو رفتیم پیش محموله ها که وسطای راه دختره ذهنمو درگیر خودش کرد و از مینهو پرسیدم که اون کیه مینهو گفت اسمش ات هس
(ذهن کوک )
هوم ات چه اسم قشنگی (راستی بچه ها ات مخفف اسم تو هست)
ویو مینهو
ات ویسکیارو اورد خوردیمو رفتیم سوار ماشین شدیم وسطای راه بودیم که کوک ازم اسم ات رو پرسید منم بهش گفتم ولی فک کنم کوک به ات یه حسایی پیدا کرده
تا دیرنشده باید ات رو مال خودم کنم عاره
ویو ات شب
تقریبا ساعتای نهِ شب بود که داشتیم سفره رو میچیدیدم دیدم که مینهو اومد خونه داشت تلو تلو میخورد معلوم بود که مسته تو این دوماه خیلی از شبا مست میاد خونه و واسم عادی شده بود
ولی برخلاف اونچیزی که فکر میکردم اومد دستمو گرفت و کشون کششون منو بزور برد سمت اتاقش خیلی ترسیده بودم ینی میخاست چکار کنه؟
وقتی بردم تو اتاق درو بستو منو محکم پرتم کرد رو تخت اوند و روم خیمه زد
همینجوری که داشتم زیرش تقلا میکردم تا درام اونم کیس مارک میزاشت
که یهو دیدم در اتاق با شدت باز شد
داداشش بود که صبم اومده بود
صورتش از عصبانیت قرمز شده بود اومد مینهو رو از روم پرت کرد اونور و تا جایی که میخورد مینهو رو زد
وقتی که دید ترسیدم و دارم گریه میکنم اومد اروم منو بغل کردو سرمو نوازش میکرد.
نمیدونم چرا بغلش انقد ارومم کرد که بعد از چند دیقه گریه اروم شدم وقتی سرمو از ذوی سینههاش ورداشتم چشم تو چشم شدیم یک دیقه همینجوری موندیم، چشاش خیلی قشنگ بود
۸.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.