𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟒
اسلاید ۲ ، تائه هیونگ
اسلاید ۳ ، لباس ا.ت
تائه:( با کلی شوق و ذوق ) چشم
بعد از رفتن تائه یاد لباسهای دیشبم افتادم که وقتی به خودم نگاه کرد نیشخندی زدم ..... لباس هام عوض شده بود ..... اخ تهیونگ شیطون ........ از جام پاشدم و رفتم سمت طبقه پایین .... چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود ..... چه لحظه های تلخ و شیرینی توش داشتم ...... وقتی وارد اشپزخونه شدم تهیونگ داشت میز رو میچید ....
ته: پس بالاخره از هم دیگه دل کندین
ات: جریان این چیه( به لباس تنم اشاره کردم)
ته: لباسه دیگه( با خنده )
ات :اون رو که خودمم میدونم ..... اینکه کی تنم کرده مهمه....... تهیونگ با یه نیشخند اومد سمتم و از کمرم گرفت و محکم چسبوند به خودش با اشوه دستم رو حلقه کردم پشت گردنش ....... کلش رو برد سمت گردنم و محکم بو کشید و بوsه ای روی گردنم گذاشت و سرش رو بالا گرفت توی چشمام نگاه کرد
ته :چقدر دلم برای عطر تنت تنگ شده بود
ات:( لبخندی زدم )
ته دوباره سرش رو برد سمت گردنم و بوsه های ریز و درشتی روش گذاشت که نaله آرومی کردم.......
ا.ت:اه اممم
ته سرش رو بالا گرفت و بوsه ی محکمی رو روی لbام شروع کرد و محکم لbام رو مک میزد برام مهم نبود دردم گرفته فقط حس لbای تهیونگ رو می خواستم ..... میخواستم حسش کنم ...... هر لحظه اون بوsه تحریک کننده تر میشد دستای تهیونگ آروم آروم رفت زیر نیم تنه لباسم و با برخورد دستای سردش روی دوست تنم لرزی کردم که بین بوsه نیشخندی زد ............ آروم آروم بدون اینکه بوسه رو قطع کنه حولم داد عقب و من رو بین کابینت و خودش حبس کرد..... تا اینکه با صدای تائه هیونگ سریع حولش دادم عقب
تائه هیونگ: برووو اونورررر بابا ...... مامان مال منهههه
تهیونگ سریع بغلش کرد و شروع کردن به خندیدن
قرار شد بعد از صبحونه بریم باهام بیرون و بگردیم هممون بعد از کل روز دوییدن و خندیدن مثل سه تا جنازه افتادیم رو تخت ......
تائه هیونگ: امروز بهترین روز عمرم بود ( همونطور که داشت از خستگی خوابش میبرد گفت )
ات:( بلند شدم و بوsه ای روی پیشونیش زدم و براید استایل بغلش کردم و بردم توی دستشویی دستاش رو شست و رفتم توی اتاقش و لباساش رو با لباس راحتی عوض کردم و گذاشتمش روی تختش که فورا خوابش برد.....
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟒
اسلاید ۲ ، تائه هیونگ
اسلاید ۳ ، لباس ا.ت
تائه:( با کلی شوق و ذوق ) چشم
بعد از رفتن تائه یاد لباسهای دیشبم افتادم که وقتی به خودم نگاه کرد نیشخندی زدم ..... لباس هام عوض شده بود ..... اخ تهیونگ شیطون ........ از جام پاشدم و رفتم سمت طبقه پایین .... چقدر دلم برای این خونه تنگ شده بود ..... چه لحظه های تلخ و شیرینی توش داشتم ...... وقتی وارد اشپزخونه شدم تهیونگ داشت میز رو میچید ....
ته: پس بالاخره از هم دیگه دل کندین
ات: جریان این چیه( به لباس تنم اشاره کردم)
ته: لباسه دیگه( با خنده )
ات :اون رو که خودمم میدونم ..... اینکه کی تنم کرده مهمه....... تهیونگ با یه نیشخند اومد سمتم و از کمرم گرفت و محکم چسبوند به خودش با اشوه دستم رو حلقه کردم پشت گردنش ....... کلش رو برد سمت گردنم و محکم بو کشید و بوsه ای روی گردنم گذاشت و سرش رو بالا گرفت توی چشمام نگاه کرد
ته :چقدر دلم برای عطر تنت تنگ شده بود
ات:( لبخندی زدم )
ته دوباره سرش رو برد سمت گردنم و بوsه های ریز و درشتی روش گذاشت که نaله آرومی کردم.......
ا.ت:اه اممم
ته سرش رو بالا گرفت و بوsه ی محکمی رو روی لbام شروع کرد و محکم لbام رو مک میزد برام مهم نبود دردم گرفته فقط حس لbای تهیونگ رو می خواستم ..... میخواستم حسش کنم ...... هر لحظه اون بوsه تحریک کننده تر میشد دستای تهیونگ آروم آروم رفت زیر نیم تنه لباسم و با برخورد دستای سردش روی دوست تنم لرزی کردم که بین بوsه نیشخندی زد ............ آروم آروم بدون اینکه بوسه رو قطع کنه حولم داد عقب و من رو بین کابینت و خودش حبس کرد..... تا اینکه با صدای تائه هیونگ سریع حولش دادم عقب
تائه هیونگ: برووو اونورررر بابا ...... مامان مال منهههه
تهیونگ سریع بغلش کرد و شروع کردن به خندیدن
قرار شد بعد از صبحونه بریم باهام بیرون و بگردیم هممون بعد از کل روز دوییدن و خندیدن مثل سه تا جنازه افتادیم رو تخت ......
تائه هیونگ: امروز بهترین روز عمرم بود ( همونطور که داشت از خستگی خوابش میبرد گفت )
ات:( بلند شدم و بوsه ای روی پیشونیش زدم و براید استایل بغلش کردم و بردم توی دستشویی دستاش رو شست و رفتم توی اتاقش و لباساش رو با لباس راحتی عوض کردم و گذاشتمش روی تختش که فورا خوابش برد.....
۲۱.۲k
۱۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.