زندگی مخفی پارت پنجاه و یک
#زندگی_مخفی
پارت ۵۱
«من که رفتم تو مراقب جنی نونا باش
میدونم که قلبشو شکستم ولی
نمیتونستم اینا رو ببینم
بعد از اتفاقی که برای جیمین صحنه سازی کردیم
جنی نونا دیگه اون آدم سابق نشد
انگار دیگه میتونست به راحتی آدم بکشه
اون جنی نونایی که من میشماختم حتی نمیتونست به یه مورچه آزار برسونه
ولی تغییر کرد
کیم نامجون و کیم جنی
شماها بهترین افراد زندگی من بودید کسایی بودید که منو تو سختیا نجات دادید
جواب خوبیاتون این نبود ولی قول میدم جبران میکنم
خب من برم
مراقب خودتون باشید
با عشق
جئون جونگ کوک»
وقتی داشتم میخوندم بغضم گرفته بود و وقتی تموم شد
وسط اتاق افتادم و گریه کردم
نامجون دوید و اومد ببینه چی شده
نامه رو دادم بهش
وقتی خوند بغلم کرد
جنی:اون اون هنوزم همون بچه ۱۴ ساله ای هست که من از زیر دست لیسا نجاتش میدادم
کی اینقدر بزرگ شد که بخواد مارو ول کنه
گفت میدونه قلبم میشکنه ولی باید این کارو میکرد
آخه من چیکار کنم
نامجون:جنی آروم باش همچی درست میشه
جنی:هیچی درست نمیشه
کاری میکنم جونگ کوک از اینکه رفته پشیمون بشه
و به اون باند فا....کی یه درسی میدم تا بدونن با کی طرفن
من انتقام تنها گذاشته شدنم رو میگیرم
نامجون:جنی
اون ......
از اتاق رفتم بیرون رفتم تو اتاق خودم درو بستم
لای نامه یه عکس بود
عکس منو جونگ کوک و نامجون
تولد جونگ کوک بود
تولد ۱۷ سالگیش
اون روز لیسا جونگ کوک رو بد جور کتک زده بود
حتی توی عکس هم معلوم بود
اگه اون روز یکم دیر تر میرسیدم خونه مطمئنن جونگ کوک دیگه زنده نبود
اون روز حتی لیسا بهش تج..او.ز...کرده بود و جونگ کوک فقط اینو به من گفت و نامجون چیزی از این نمیدونست
ولی خنده جونگ کوک توی عکس اینقدر قشنگ بود که کسی به کبودی دست و زیر چشمش و دردش نگاه نمیکرد
سرمو روی بالشتم گذاشتم و گریه کردم تا خوابم برد
............دید جونگ کوک............
یونگی دستمو کشید و برد بیرون منم دیگه نمیتونستم مقاومت کنم
یونگی:تهیونگ بیا
تهیونگ لباس مرتبی پوشیده بود و به کاغذ دستش بود
و جیمین پشت سرش گیتار دستش بود
نکنه اینا میخواستن سرود بخونن
ته یونگ:جونگ کوک فقط به این گوش بده این برای توعه
و بعدش جیمین شروع کرد به زدن گیتار
تهیونگ:
پارت ۵۱
«من که رفتم تو مراقب جنی نونا باش
میدونم که قلبشو شکستم ولی
نمیتونستم اینا رو ببینم
بعد از اتفاقی که برای جیمین صحنه سازی کردیم
جنی نونا دیگه اون آدم سابق نشد
انگار دیگه میتونست به راحتی آدم بکشه
اون جنی نونایی که من میشماختم حتی نمیتونست به یه مورچه آزار برسونه
ولی تغییر کرد
کیم نامجون و کیم جنی
شماها بهترین افراد زندگی من بودید کسایی بودید که منو تو سختیا نجات دادید
جواب خوبیاتون این نبود ولی قول میدم جبران میکنم
خب من برم
مراقب خودتون باشید
با عشق
جئون جونگ کوک»
وقتی داشتم میخوندم بغضم گرفته بود و وقتی تموم شد
وسط اتاق افتادم و گریه کردم
نامجون دوید و اومد ببینه چی شده
نامه رو دادم بهش
وقتی خوند بغلم کرد
جنی:اون اون هنوزم همون بچه ۱۴ ساله ای هست که من از زیر دست لیسا نجاتش میدادم
کی اینقدر بزرگ شد که بخواد مارو ول کنه
گفت میدونه قلبم میشکنه ولی باید این کارو میکرد
آخه من چیکار کنم
نامجون:جنی آروم باش همچی درست میشه
جنی:هیچی درست نمیشه
کاری میکنم جونگ کوک از اینکه رفته پشیمون بشه
و به اون باند فا....کی یه درسی میدم تا بدونن با کی طرفن
من انتقام تنها گذاشته شدنم رو میگیرم
نامجون:جنی
اون ......
از اتاق رفتم بیرون رفتم تو اتاق خودم درو بستم
لای نامه یه عکس بود
عکس منو جونگ کوک و نامجون
تولد جونگ کوک بود
تولد ۱۷ سالگیش
اون روز لیسا جونگ کوک رو بد جور کتک زده بود
حتی توی عکس هم معلوم بود
اگه اون روز یکم دیر تر میرسیدم خونه مطمئنن جونگ کوک دیگه زنده نبود
اون روز حتی لیسا بهش تج..او.ز...کرده بود و جونگ کوک فقط اینو به من گفت و نامجون چیزی از این نمیدونست
ولی خنده جونگ کوک توی عکس اینقدر قشنگ بود که کسی به کبودی دست و زیر چشمش و دردش نگاه نمیکرد
سرمو روی بالشتم گذاشتم و گریه کردم تا خوابم برد
............دید جونگ کوک............
یونگی دستمو کشید و برد بیرون منم دیگه نمیتونستم مقاومت کنم
یونگی:تهیونگ بیا
تهیونگ لباس مرتبی پوشیده بود و به کاغذ دستش بود
و جیمین پشت سرش گیتار دستش بود
نکنه اینا میخواستن سرود بخونن
ته یونگ:جونگ کوک فقط به این گوش بده این برای توعه
و بعدش جیمین شروع کرد به زدن گیتار
تهیونگ:
۴.۰k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.