پارت۴(عشق با طمع خون)
از زبان ا/ت
تهیونگ:شما از کی اینجایی😐
جونگ کوک:سلام واجبه😐
تهیونگ:سلام😐
پسرا:سلام
تهیونگ:ا/ت یقت😐
ا/ت:ها؟
تهیونگ:یقت بازه😬
تازه متوجه شدم منظورش باچی بود خواستم ببندم که یکی از اون خون اشاما دستمو گرفت.
ا/ت:هوی!ولم کن!
جونگ کوک:صدات در نیاد
تهیونگ:جونگ کوک چکار میکنی.
جونگ کوک:اگه میخوای چیزیش نشه بزار کارمو بکنم
ا/ت:ت..تهیونگ😰
تهیونگ:کاری از دستم بر نمیاد😐
جونگ کوک:اگه میخوای اسیب نبینه خودت بهم بگو چون تو به این سادگی عاشق نمیشی😑
تهیونگ:اصلا میدونی بوش میکردم چون خوبه😐💔
جونگ کوک:؟؟؟😐
سرشو نزدیک گردنم اورد و بو میکرد.(نویسنده:منم میخوام بو کنم😐.ا/ت:تو خفه شو برو ادامه فیکتو بنویس.نویسنده:بد اخلاق😐)
بعد بو کردنش نفس راحتی کشید.
جونگ کوک:بوی اون گلس
تهیونگ:اره
پسرا:ما هم میخوایم😐
اونا داشتن نزدیک میومدن.
ا/ت:خدا خودت رحمم بده😰
اونا هم اومدن به صورت تهیونگ نگاه کردم عصبیه.
ا/ت:بسه...بس کنین!و...ولم کنین!!!
نمیرفتن که تهیونگ دستمو گرفت و کشیدم بیرون
شوگا:تازه داشتم لذت میبردم👿
تهیونگ:برین با یه دختر دیگه لذت ببرین.
جیهوپ:میریم ولی باید یه مارک کوچیک روش بزارم
تهیونگ:نمیشه برین!
جیهوپ:👿
رفتن بیرون .موندم بوی چه گلی منظورش چیه؟.خواستم ازش بپرسم ولی اعصاب نداشت
ا/ت:تهیونگ یکم برو بیرون ب...به صورتت هوا بخوره...اعصابت اروم بگیره
تهیونگ:نمیخوام خوبم نمیکنه
ا/ت:میدونم منظورت چیه😞
تهیونگ:خوبه که خودتم میدونی😈
هولم داد و رو مبل افتادم خودشم اومد.
ا/ت:هنوز باورم نمیشه که با یه خون اشام زندگی میکنم
تهیونگ:میخوای باورت بشه
ا/ت:نه نمیخوام😐
تهیونگ:ا/ت یه سوال دارم
ا/ت:بفرمایین
تهیونگ:ازم بدت میاد
ا/ت:چ...چرا میپرسین؟
تهیونگ:خون اشاما هم قلب دارنا
ا/ت:نمیدونم
تهیونگ:میتونم نشونت بدم چجور بهت اهمیت میدم
ا/ت:نمیخوام
تهیونگ:گاز زدنی نیست😐
ا/ت:نه باز نمیخوام
داشتیم همینجور حرف میزدیم که صدای تفنگ بیرون شنیدیم.
خب این هم از این پارت😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید😁
تهیونگ:شما از کی اینجایی😐
جونگ کوک:سلام واجبه😐
تهیونگ:سلام😐
پسرا:سلام
تهیونگ:ا/ت یقت😐
ا/ت:ها؟
تهیونگ:یقت بازه😬
تازه متوجه شدم منظورش باچی بود خواستم ببندم که یکی از اون خون اشاما دستمو گرفت.
ا/ت:هوی!ولم کن!
جونگ کوک:صدات در نیاد
تهیونگ:جونگ کوک چکار میکنی.
جونگ کوک:اگه میخوای چیزیش نشه بزار کارمو بکنم
ا/ت:ت..تهیونگ😰
تهیونگ:کاری از دستم بر نمیاد😐
جونگ کوک:اگه میخوای اسیب نبینه خودت بهم بگو چون تو به این سادگی عاشق نمیشی😑
تهیونگ:اصلا میدونی بوش میکردم چون خوبه😐💔
جونگ کوک:؟؟؟😐
سرشو نزدیک گردنم اورد و بو میکرد.(نویسنده:منم میخوام بو کنم😐.ا/ت:تو خفه شو برو ادامه فیکتو بنویس.نویسنده:بد اخلاق😐)
بعد بو کردنش نفس راحتی کشید.
جونگ کوک:بوی اون گلس
تهیونگ:اره
پسرا:ما هم میخوایم😐
اونا داشتن نزدیک میومدن.
ا/ت:خدا خودت رحمم بده😰
اونا هم اومدن به صورت تهیونگ نگاه کردم عصبیه.
ا/ت:بسه...بس کنین!و...ولم کنین!!!
نمیرفتن که تهیونگ دستمو گرفت و کشیدم بیرون
شوگا:تازه داشتم لذت میبردم👿
تهیونگ:برین با یه دختر دیگه لذت ببرین.
جیهوپ:میریم ولی باید یه مارک کوچیک روش بزارم
تهیونگ:نمیشه برین!
جیهوپ:👿
رفتن بیرون .موندم بوی چه گلی منظورش چیه؟.خواستم ازش بپرسم ولی اعصاب نداشت
ا/ت:تهیونگ یکم برو بیرون ب...به صورتت هوا بخوره...اعصابت اروم بگیره
تهیونگ:نمیخوام خوبم نمیکنه
ا/ت:میدونم منظورت چیه😞
تهیونگ:خوبه که خودتم میدونی😈
هولم داد و رو مبل افتادم خودشم اومد.
ا/ت:هنوز باورم نمیشه که با یه خون اشام زندگی میکنم
تهیونگ:میخوای باورت بشه
ا/ت:نه نمیخوام😐
تهیونگ:ا/ت یه سوال دارم
ا/ت:بفرمایین
تهیونگ:ازم بدت میاد
ا/ت:چ...چرا میپرسین؟
تهیونگ:خون اشاما هم قلب دارنا
ا/ت:نمیدونم
تهیونگ:میتونم نشونت بدم چجور بهت اهمیت میدم
ا/ت:نمیخوام
تهیونگ:گاز زدنی نیست😐
ا/ت:نه باز نمیخوام
داشتیم همینجور حرف میزدیم که صدای تفنگ بیرون شنیدیم.
خب این هم از این پارت😁
خوشتون اومد لایک و کامنت بدید😁
فالو کنین فالو میشید😁
۷۶.۳k
۲۷ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.