fake taehyung
fake taehyung
part*1
ا/ت
نمیدونستم چیکار کنم فقط بهم گفتن که یکی به اسم تهیونگ قراره بیاد این اتاق
اتاق کوچیک بود و همه جاش طناب اویزون بود و چند تا کمد بود که به نظر میرسید کمد مخصوصیه و یه تخت خواب
خیلی ترسیده بودم دستام مثل یخ شده بودن و خدا خدا میکردم که زودتر برم
یهو در وا شد و دیدم که یه مرد وارد شد
اندامی لاغر داشت شبیه ارتیست ها بود موهای خوش حالت و بلندی داشت دستاش تو جیباش بود سرمو پایین انداختم و روم اونور کردم اون به من نزدیک تر شد و
گفت: اماده ای که نه
نمیدونستم چی بگم ینی منظورش از حرفش چی بود درباره چی آماده ام
برگشت سمتم و گفت :هوممم اوکی پس قرار نیست چیزی بگی پس من کارمو شروع کنم
داشتم میلرزیدم ینی چی
تو یه اتاقی که پر از طنابه و یه تخت خواب هست چی میشه کرد
جلوتر اومدو سرمو بالا گرفت و به چشمام نگاه کرد
تهیونگ:اوه،خیلی کوچیکی که چشمات پر از مظلومیته!
واقعا نمیفهمیدم چی میگفت
رفت اونور تر و آروم گفت:زود لباساتو در بیار دیگه بیشتر از این نمیتونم صبر کنم.
گفتم:چی چرا لباسامو در بیارم مگه من برده توعم اصلا اینجا کجاس چرا من اومدم اینجا
عصبانی شد و اومد جلو و گردنمو با دستاش گرفت و فشار داد و گفت :ههه!انگاری نمیدونی قراره چه بلایی به سرت بیاد ها یا نه شایدم خیلی کنجکاوی که با عصبانیت و سختتر شروع کنم هاا
و منو روی تخت هول داد و جلوتر اومد....
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*1
ا/ت
نمیدونستم چیکار کنم فقط بهم گفتن که یکی به اسم تهیونگ قراره بیاد این اتاق
اتاق کوچیک بود و همه جاش طناب اویزون بود و چند تا کمد بود که به نظر میرسید کمد مخصوصیه و یه تخت خواب
خیلی ترسیده بودم دستام مثل یخ شده بودن و خدا خدا میکردم که زودتر برم
یهو در وا شد و دیدم که یه مرد وارد شد
اندامی لاغر داشت شبیه ارتیست ها بود موهای خوش حالت و بلندی داشت دستاش تو جیباش بود سرمو پایین انداختم و روم اونور کردم اون به من نزدیک تر شد و
گفت: اماده ای که نه
نمیدونستم چی بگم ینی منظورش از حرفش چی بود درباره چی آماده ام
برگشت سمتم و گفت :هوممم اوکی پس قرار نیست چیزی بگی پس من کارمو شروع کنم
داشتم میلرزیدم ینی چی
تو یه اتاقی که پر از طنابه و یه تخت خواب هست چی میشه کرد
جلوتر اومدو سرمو بالا گرفت و به چشمام نگاه کرد
تهیونگ:اوه،خیلی کوچیکی که چشمات پر از مظلومیته!
واقعا نمیفهمیدم چی میگفت
رفت اونور تر و آروم گفت:زود لباساتو در بیار دیگه بیشتر از این نمیتونم صبر کنم.
گفتم:چی چرا لباسامو در بیارم مگه من برده توعم اصلا اینجا کجاس چرا من اومدم اینجا
عصبانی شد و اومد جلو و گردنمو با دستاش گرفت و فشار داد و گفت :ههه!انگاری نمیدونی قراره چه بلایی به سرت بیاد ها یا نه شایدم خیلی کنجکاوی که با عصبانیت و سختتر شروع کنم هاا
و منو روی تخت هول داد و جلوتر اومد....
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۹.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.