تکپارتی شوگا... درخواستی p2
وقتی مافیاست و اجباری باهاش ازدواج کردیم و اون دوسمون داره ما نداریم
از زبان ا/ت :
( چند ساعت بعد)
از خواب بیدار شدم ساعت 9 شب بود... واییییی چقدر کپیدم 😂
بعد شدم و رفتم طبقه پایین.. همه سالن هارو گشتم آشپزخونه سرویس بهداشتی هموم اتاقا همه جا... ولی شوگا نبود. نگرانش شدم. یه حسی بهم میگفت واقعا نگرانشم و بلایی سرش اومده.
دوباره زنگ زدم ولی جواب نداد.
( چند ساعت بعد)
ساعت 1 بود. کل مدتو داشتم گریه می کردم. نکنه بخاطر من بلایی سر خودش بیاره؟ چون می گفت اگه تنهاش بزارم یه کاری با خودش میکنه. ولی من که اینجام! از طرفی شرکاش یا دشمناشم بودن.. چون اون مافیاس و طبیعیه.
واقعا نگرانش بودم؟ عاشقش شدم یا فقط نگرانشم؟
نمیدونم.... مسخرس که با یه خاطره عاشقش بشم نه؟
نمیدونم.
همینجوری هق هق میکردم که صدای در اومد.
رفتم سمت در... سرم سنگین بود.. (بخاطر گریه هاش.. بشم)
دیدم شوگا تلو تلو داره میاد تو. فهمیدم مسته.
سریع رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : کجا بودی هق هق نمیگی نگرانت میشم؟ هق.. چرا مست کردی؟ هق هق
یهو براید بغلم کرد و بردم سالن اصلی و نشوندم رو مبل و خودشم جلوم رو زمین رو زانو هاش وایستاد و دستامو گرفت و گفت : چ...چراا نگرانم ش.... شدی ؟ (با حالت مستی و صدای بم 😂)
گفتم : حق ندارم نگرانت شم؟؟؟ تو شوهرمی!
گفت : تو که گفتی حسی بهم نداری؟ ت... ت.. تو که به احساساتم... مح.. محل ندادی و گفتی... خ... خودتو خلاص میکنی ... پس چ.. چی شد؟ چرا نمیتونم مثل بقیه دوستام جزو زوجای آدی باشیم. چرا باید نگران باشم که مبادا... ا... از پیشم نری؟ چرا همشون برای فردا که ولنتاینه برنامه میریزن با زنشون ولی من باید نگران باشم که زنم عصبی نشه چون بهم حسی نداره؟
از حرفاش قلبم خورد شد.
یهو زد زیر گریه و سرشو گذاشت رو پام منم گریم گرفت و بی صدا اشک ریختم.
دستام که میلرزید رو گذاشتم رو سرشو گفتم : از کجا میدونی که هنوز بهت حسی ندارم؟ (با بقض)
یهو سرشو آورد بالا که چندتا از اشکاش رو گونش ریخت و با دستم صورتشو نوازش کردم و اشکاشو پاک کردم.
یهو چشاش برق زدو گفت : ی... یعنی دوسم داری؟
یه لبخند زدن و گفتم : تو همه جوره سیع کردی عشقتو بهم نشون بدی... مگه نه؟ و خب کیه که کم نیاره؟ امروز خیلی فکر کردم و دیدم بعضی جاها واقعا باهات بهم خوش گذشته و از ته دل خندیدم. :)))
یهو پاشد و بغلم کرد و تو هوا چرخوندم و باز خندم گرفت.
گذاشتم زمین و محکم محکم بغلم کرد.
منم بغلش کردم گفت : عاشقتم مین ا/ت.
گفتم : منم عاشقتم... ولی باید راجب به اینکه رفتی بار بهم میگفتیااا خیلی نگرانت شدم.
یه لبخند لثه ای زد و گفت : باشه... ببخشید. خیلی خوشحالم کردی مرسی.
از زبان ا/ت :
( چند ساعت بعد)
از خواب بیدار شدم ساعت 9 شب بود... واییییی چقدر کپیدم 😂
بعد شدم و رفتم طبقه پایین.. همه سالن هارو گشتم آشپزخونه سرویس بهداشتی هموم اتاقا همه جا... ولی شوگا نبود. نگرانش شدم. یه حسی بهم میگفت واقعا نگرانشم و بلایی سرش اومده.
دوباره زنگ زدم ولی جواب نداد.
( چند ساعت بعد)
ساعت 1 بود. کل مدتو داشتم گریه می کردم. نکنه بخاطر من بلایی سر خودش بیاره؟ چون می گفت اگه تنهاش بزارم یه کاری با خودش میکنه. ولی من که اینجام! از طرفی شرکاش یا دشمناشم بودن.. چون اون مافیاس و طبیعیه.
واقعا نگرانش بودم؟ عاشقش شدم یا فقط نگرانشم؟
نمیدونم.... مسخرس که با یه خاطره عاشقش بشم نه؟
نمیدونم.
همینجوری هق هق میکردم که صدای در اومد.
رفتم سمت در... سرم سنگین بود.. (بخاطر گریه هاش.. بشم)
دیدم شوگا تلو تلو داره میاد تو. فهمیدم مسته.
سریع رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : کجا بودی هق هق نمیگی نگرانت میشم؟ هق.. چرا مست کردی؟ هق هق
یهو براید بغلم کرد و بردم سالن اصلی و نشوندم رو مبل و خودشم جلوم رو زمین رو زانو هاش وایستاد و دستامو گرفت و گفت : چ...چراا نگرانم ش.... شدی ؟ (با حالت مستی و صدای بم 😂)
گفتم : حق ندارم نگرانت شم؟؟؟ تو شوهرمی!
گفت : تو که گفتی حسی بهم نداری؟ ت... ت.. تو که به احساساتم... مح.. محل ندادی و گفتی... خ... خودتو خلاص میکنی ... پس چ.. چی شد؟ چرا نمیتونم مثل بقیه دوستام جزو زوجای آدی باشیم. چرا باید نگران باشم که مبادا... ا... از پیشم نری؟ چرا همشون برای فردا که ولنتاینه برنامه میریزن با زنشون ولی من باید نگران باشم که زنم عصبی نشه چون بهم حسی نداره؟
از حرفاش قلبم خورد شد.
یهو زد زیر گریه و سرشو گذاشت رو پام منم گریم گرفت و بی صدا اشک ریختم.
دستام که میلرزید رو گذاشتم رو سرشو گفتم : از کجا میدونی که هنوز بهت حسی ندارم؟ (با بقض)
یهو سرشو آورد بالا که چندتا از اشکاش رو گونش ریخت و با دستم صورتشو نوازش کردم و اشکاشو پاک کردم.
یهو چشاش برق زدو گفت : ی... یعنی دوسم داری؟
یه لبخند زدن و گفتم : تو همه جوره سیع کردی عشقتو بهم نشون بدی... مگه نه؟ و خب کیه که کم نیاره؟ امروز خیلی فکر کردم و دیدم بعضی جاها واقعا باهات بهم خوش گذشته و از ته دل خندیدم. :)))
یهو پاشد و بغلم کرد و تو هوا چرخوندم و باز خندم گرفت.
گذاشتم زمین و محکم محکم بغلم کرد.
منم بغلش کردم گفت : عاشقتم مین ا/ت.
گفتم : منم عاشقتم... ولی باید راجب به اینکه رفتی بار بهم میگفتیااا خیلی نگرانت شدم.
یه لبخند لثه ای زد و گفت : باشه... ببخشید. خیلی خوشحالم کردی مرسی.
۴.۸k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.