❦𝐩𝐚𝐫𝐭𝟏𝟔❦
حدود 30 دقیقه از فیلم گذشته بود و هانا مثل چسب دوقلو چسبیده بود بهم و هرسکانس ترسناک جیغی میکشید
جای حساس فیلم بود و کامل محو فیلمم بودم که با صدای حیغ هانا به بالا سرم نگاه کردم و با دیدن ناگهانی شخص از جیغ هانا جیغ زدم که صدای جیمین بلند شد
لامپ و روشن کرد و با ابرو های به هم گره خورده نگاهمون میکرد
جیمین"وقتی مثل سگ میترسین مگه مجبورین"
مثل خودش اخم کردم و جواب دادم"اگه مثل آدم با فرهنگ در بزنی و وارد شی این اتفاق هم نمیوفته و بعد هم بد نیست یکم ادب داشته باشید"
بهم خیره شده بودیم و منتظر حرکتی از هم بودیم که بیوفتیم به جونهم جیمین خواست چیزی اما با صدایی که از فیلم امد هانا بیشتر چسبیده بهم و دست جیمینم کشید و اونم انداخت رو تخت
هانا" دوتایی ساکت جا حساسشه"
نگاهی بهش که محو فیلم بود کردم مثل اینکه یادش رفته تا همین چند دقیقه پیش داشت عمارت و با صداش میلرزوند
به جیمین نگاه کردم که از چشماش جمله *بعدا برات دارمو خوندم*
چشم غره ای بهش رفتم و نگاهمو به فیلم از دست رفتم دادم
دیگه حدودا آخرای فیلم بود نگاهی به ساعت موچیم دادم که ساعت 3:47رو نشون میداد چقدر یه فیلم طول کشید
نگاهی به هانا کردم که رو شونم خوابش برده بود انگار نه انگار با جیغاش همه رو بی خواب کرده، الان خودش راحت لم داده
نگاهی به جیمین کردم که نفسم توی سینه حبس شد
با چشمای نیم باز خمارش جوری روی تخت افتاد و نفس میکشید که میگفتی الان یه چتد راندی رفته
نگاهمو ازش گرفتم و سرم رو سر هانا گذاشتم که نمیدونم کی خواب رفتم
نمیدونم چقدر گذشت بود اما روم احساس سنگینی میکردم همجا ساکت بود و این صدای نفسای سنگین من و شخص پست سرم بود که سکوت اتاق رو میشکست
چشمایه خوابالومو باز کردم و بعد از بالا امدن ویندوزم هانا رو که جلو خوابیده بود دیدم پس من تو بغل کیم؟
خواستم بلند شم اما دستاش محکم تر شد و با صدای بمش زیر گوشم گفت
جیمین:......
....
خماری....
خیلی بدجنسم خودم میدونم لایک و کامنت و ببرین بالا میذارم گوگولیا فعلا بای
جای حساس فیلم بود و کامل محو فیلمم بودم که با صدای حیغ هانا به بالا سرم نگاه کردم و با دیدن ناگهانی شخص از جیغ هانا جیغ زدم که صدای جیمین بلند شد
لامپ و روشن کرد و با ابرو های به هم گره خورده نگاهمون میکرد
جیمین"وقتی مثل سگ میترسین مگه مجبورین"
مثل خودش اخم کردم و جواب دادم"اگه مثل آدم با فرهنگ در بزنی و وارد شی این اتفاق هم نمیوفته و بعد هم بد نیست یکم ادب داشته باشید"
بهم خیره شده بودیم و منتظر حرکتی از هم بودیم که بیوفتیم به جونهم جیمین خواست چیزی اما با صدایی که از فیلم امد هانا بیشتر چسبیده بهم و دست جیمینم کشید و اونم انداخت رو تخت
هانا" دوتایی ساکت جا حساسشه"
نگاهی بهش که محو فیلم بود کردم مثل اینکه یادش رفته تا همین چند دقیقه پیش داشت عمارت و با صداش میلرزوند
به جیمین نگاه کردم که از چشماش جمله *بعدا برات دارمو خوندم*
چشم غره ای بهش رفتم و نگاهمو به فیلم از دست رفتم دادم
دیگه حدودا آخرای فیلم بود نگاهی به ساعت موچیم دادم که ساعت 3:47رو نشون میداد چقدر یه فیلم طول کشید
نگاهی به هانا کردم که رو شونم خوابش برده بود انگار نه انگار با جیغاش همه رو بی خواب کرده، الان خودش راحت لم داده
نگاهی به جیمین کردم که نفسم توی سینه حبس شد
با چشمای نیم باز خمارش جوری روی تخت افتاد و نفس میکشید که میگفتی الان یه چتد راندی رفته
نگاهمو ازش گرفتم و سرم رو سر هانا گذاشتم که نمیدونم کی خواب رفتم
نمیدونم چقدر گذشت بود اما روم احساس سنگینی میکردم همجا ساکت بود و این صدای نفسای سنگین من و شخص پست سرم بود که سکوت اتاق رو میشکست
چشمایه خوابالومو باز کردم و بعد از بالا امدن ویندوزم هانا رو که جلو خوابیده بود دیدم پس من تو بغل کیم؟
خواستم بلند شم اما دستاش محکم تر شد و با صدای بمش زیر گوشم گفت
جیمین:......
....
خماری....
خیلی بدجنسم خودم میدونم لایک و کامنت و ببرین بالا میذارم گوگولیا فعلا بای
۳۰.۹k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.