اسم بوک : تنها بودم تا وقتی که تو اومدی پارت : اول
مقدمه : داستان درباره پسری هست که تو قبیله گوجو با شش چشم به دنیا اومده
وقتی این بچه به دنیا اومد بالا رده های قبیله گوجو که حریص و طمع کار بودن فقط میخواستن این بچه به یه آدم بی احساس و قدرتمند جوجوتسو تبدیل بشه تا فقط بتونه مایع سر بلندی قبیله گوجو باشه
قبیله گوجو میدونست با وجود پدر و مادر این بچه نمیشه اون رو به جایی که میخواستن برسونن برای همین به محض به دنیا اومدن بچه پدر مادر بچه رو میکشن
اسم اون بچه * گوجو ساتورو * بود.
حالا هفت سال از اون ماجرا میگذره اون بچه تو تنهایی خودش خیلی افسرده بود
ندیمه ها استاد ها دریق از یک محبت هم به این بچه نمیکردن
فقط تمرین های وحشتناک و سختی با این بچه انجام میدادن
ساتورو بعد از هر تمرین روی تختش بیهوش میشد
و هیچ کس هم براش مهم نبود
آنقدر درد میکشید تا بلاخره دوباره بهوش بیاد
یکی از همون روز های دردناک ساتورو بود که ندیمه در اتاق رو باز میکنه و دختری که دقیقا هم سن گوجو بود رو پرت میکنه تو اتاق و درو میبنده ، دختر موهای مشکی بسیار صاف و قشنگی داشت و با چشم های سبز رنگی داشت و لباس سبز رنگ پوشیده بود
رفت گوشه اتاق گوجو نشست دستش رو گذاشت جلو صورتش و بی صدا گریه کرد
گوجو که برای اولین با یه نفر به جز آدم بزرگا ملاقات میکرد برای هم هیجان انگیز بود هم عجیب
* دوستان عکس دختر دقیقه عکس پارته *
وقتی این بچه به دنیا اومد بالا رده های قبیله گوجو که حریص و طمع کار بودن فقط میخواستن این بچه به یه آدم بی احساس و قدرتمند جوجوتسو تبدیل بشه تا فقط بتونه مایع سر بلندی قبیله گوجو باشه
قبیله گوجو میدونست با وجود پدر و مادر این بچه نمیشه اون رو به جایی که میخواستن برسونن برای همین به محض به دنیا اومدن بچه پدر مادر بچه رو میکشن
اسم اون بچه * گوجو ساتورو * بود.
حالا هفت سال از اون ماجرا میگذره اون بچه تو تنهایی خودش خیلی افسرده بود
ندیمه ها استاد ها دریق از یک محبت هم به این بچه نمیکردن
فقط تمرین های وحشتناک و سختی با این بچه انجام میدادن
ساتورو بعد از هر تمرین روی تختش بیهوش میشد
و هیچ کس هم براش مهم نبود
آنقدر درد میکشید تا بلاخره دوباره بهوش بیاد
یکی از همون روز های دردناک ساتورو بود که ندیمه در اتاق رو باز میکنه و دختری که دقیقا هم سن گوجو بود رو پرت میکنه تو اتاق و درو میبنده ، دختر موهای مشکی بسیار صاف و قشنگی داشت و با چشم های سبز رنگی داشت و لباس سبز رنگ پوشیده بود
رفت گوشه اتاق گوجو نشست دستش رو گذاشت جلو صورتش و بی صدا گریه کرد
گوجو که برای اولین با یه نفر به جز آدم بزرگا ملاقات میکرد برای هم هیجان انگیز بود هم عجیب
* دوستان عکس دختر دقیقه عکس پارته *
۵.۰k
۲۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.