ندیمه عمارت p:²⁴
سری تکون دادم که کیفشو برداشت و رفت...توی این ساعت تقریبا همه رفته بودن و شاید بگم فقط من اونجا بودم ...گوشیمو از جیبم در اوردم و با نوشتن پیمی به مامان گفتم یکم دیر میکنم تا نگران نشه و برای بار سوم شروع کردم خوندن پرونده اخر ..یعنی نهمین پرونده!....اینکه هرچی میخوندم چیزی دستگیرم نمی شد..جز پولایی هنگفتی که به این شرکت رسانه ای داده میشد سر هیچ و پوچ بدجور عصابمو داغون کرده بود...همه چی انقد تر و تمیز بود که اگه صبح خودم اون پرونده رو چک نمی کردم ...حتی لحظه ای فکر نمی کردم این وسط یه خبرایی باشه!..اینکه هر سری سر سود مبلغی دوبرابر به این شرکت داده میشد چیزه کمی نبود و مطمئنم با خبر دار شدن سهام داری های دیگه بدجور توی دردسر میوفتادیم...یه چیزی توی مایه های ورشکست شدن ...شکایت همه سهام داره ها بر علیه شرکت و در نهایت نابودیش!...اینا نمی تونه اتفاقی باشه...پاپوش...یکی سعی داره واسه تهیونگ پاپوش درست کنه!...در عجب چرا کسی تا الان متوجه نشده...البته حق میدم به دو دلیل...اول اینکه تمام این کارا سر برنامه ریزی و خیلی تر و تمیزه داره پیش میره ..دوم اینکه یکی این وسط بر عیله ماست!...یکی که جایگاه بالایی داره ..مورد اعتماد ترینه ..خلاصه یه مهره فوقالعاده کارکشته!...اما این حواس پرتیش و در رفتن یه پرونده از دستش براش گرون تموم میشه!....اینجور دفتر ها رو معمولا کسی حتی حوصله نگاه کردن بهشونم نداره چه برسه بخواد تک تکشون و بررسی کنه...اما من فضول تر از این حرفام...باید ببینم دلیل این رد و بدل این همه پول چیه!...همنطور که میداد و توی دهنم کرده بودم و دستم زیر سرم بود ...داشتم فکر میکردم که یه حس عجیبی بهم القا شد...یه حس مثل اینکه یکی داره بهم نگاه میکنه...اروم سرمو بالا گرفتم و دور تا دور اتاق و نگاه کردم ...کسی نبود ولی حس از بین نمی رفت...سرمو برگردونمو به پنجره نگاه کردم ..هوا تاریک شده بود و از بیرون فقط نور چراغ ها میومد داخل...با شنیدن صدایی حس اینکه یکی از کنار در رد شد سریع سرمو برگردوندم و به در خیره شدم....چشمام از حد معمول بزرگ تر شده بود و دوروغ چرا ته دلم یه حس ترسی داشتم...ولی نمیخواستم ضعف نشون بدم!...با صدایی که سعی کردم محکم نشون بدم گفتم:کسی اونجاست؟؟...
اما دریغ از صدایی ...اگه قرار بود یکم دیگه اینجا بمونم باید از نبودن کسی مطمئن میشدم ..پس به سمت در خروجی رفتم و اروم سالن تاریک و زیر نظر گذروندم ... نیمه تاریک بود ولی بازم میشد متوجه بشم کسی اونجا نیست...نفسمو راحت بیرون دادم دستی روی صورتم کشیدم...انگار داشتم یه پرونده جنایی میخوندم که انقد ترس برم داشت... چه توقعی داشتی ..اینکه یکی بیاد بیرون و بخواد سرتو زیر اب کنه!...با وجود نگهبانای بیرون...ولی دیگه تنها موندن و صلاح ندونستم و برگشتم کیفمو بردارم و از این شرکت ترسناک بزنم بیرون که صدایی به گوشم خورد...اینبار شک نداشتم که درست شنیدم...یکی غیر از من تو این شرکته ...اب دهنمو قورت دادم ...اروم سمت میز رفتم و کیفمو برداشتم ...حتی اگه دزدم باشه تو از پسش برمیای دختر فقط باید خونسرد باشی اوکیی!...چراغ اتاق و خاموش کردم تا از تاریکیش به نفع خودم استفاده کنم ...اروم از اتاق زدم بیرون و در و چفت کردم و سعی کردم بی سر و صدا قفلش کنم..کارم تموم نشده بود که توی محیط نیمه تاریک سالن وجود یه سایه رو حس کردم ...از در فاصله گرفتمو با زبون لب خشکم و تر کردم ...اهسته به سمت عقب حرکت کردمو خودم و پشت یکی از کمد های بزرگ مخفی کردم ...ضربان قلبم بدجور بالا رفته بود و تقریبا داشت توی دهنم میزد ...دستمو مشت کردم تا استرسم کم کنم ...چیزی نیست فقط یه دزد .. نگران نباش دخلشو در میاری..فقط نمیدونم چطور از نگهبانی رد شدهه...با شنیدن قدم های اروم از پشت سرم خودم و بیشتر مخفی کردم...یه درسی بهت بدم...دیگه تا ابد دزدی از یادت بره...صدای قدم هاش که بیشتر میشد نشون میداد که داره نزدیک تر میشه ..دور و اطراف نگاه کردم برای پیدا کردن چیزی که دستم خالی نباشه...با دیدن یه گلدون کوچیک ..خم شدم و سریع توی دستام گرفتمش ...با حس اینکه چند قدم با هام فاصله داره دستم و بالا بردم و وقتی قدماشو کنار گوشم حس کردم جیغ فرابنفشی زدم و با تمام توانم گلدون و پرت کردم
اما دریغ از صدایی ...اگه قرار بود یکم دیگه اینجا بمونم باید از نبودن کسی مطمئن میشدم ..پس به سمت در خروجی رفتم و اروم سالن تاریک و زیر نظر گذروندم ... نیمه تاریک بود ولی بازم میشد متوجه بشم کسی اونجا نیست...نفسمو راحت بیرون دادم دستی روی صورتم کشیدم...انگار داشتم یه پرونده جنایی میخوندم که انقد ترس برم داشت... چه توقعی داشتی ..اینکه یکی بیاد بیرون و بخواد سرتو زیر اب کنه!...با وجود نگهبانای بیرون...ولی دیگه تنها موندن و صلاح ندونستم و برگشتم کیفمو بردارم و از این شرکت ترسناک بزنم بیرون که صدایی به گوشم خورد...اینبار شک نداشتم که درست شنیدم...یکی غیر از من تو این شرکته ...اب دهنمو قورت دادم ...اروم سمت میز رفتم و کیفمو برداشتم ...حتی اگه دزدم باشه تو از پسش برمیای دختر فقط باید خونسرد باشی اوکیی!...چراغ اتاق و خاموش کردم تا از تاریکیش به نفع خودم استفاده کنم ...اروم از اتاق زدم بیرون و در و چفت کردم و سعی کردم بی سر و صدا قفلش کنم..کارم تموم نشده بود که توی محیط نیمه تاریک سالن وجود یه سایه رو حس کردم ...از در فاصله گرفتمو با زبون لب خشکم و تر کردم ...اهسته به سمت عقب حرکت کردمو خودم و پشت یکی از کمد های بزرگ مخفی کردم ...ضربان قلبم بدجور بالا رفته بود و تقریبا داشت توی دهنم میزد ...دستمو مشت کردم تا استرسم کم کنم ...چیزی نیست فقط یه دزد .. نگران نباش دخلشو در میاری..فقط نمیدونم چطور از نگهبانی رد شدهه...با شنیدن قدم های اروم از پشت سرم خودم و بیشتر مخفی کردم...یه درسی بهت بدم...دیگه تا ابد دزدی از یادت بره...صدای قدم هاش که بیشتر میشد نشون میداد که داره نزدیک تر میشه ..دور و اطراف نگاه کردم برای پیدا کردن چیزی که دستم خالی نباشه...با دیدن یه گلدون کوچیک ..خم شدم و سریع توی دستام گرفتمش ...با حس اینکه چند قدم با هام فاصله داره دستم و بالا بردم و وقتی قدماشو کنار گوشم حس کردم جیغ فرابنفشی زدم و با تمام توانم گلدون و پرت کردم
۱۲۵.۶k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.