the trust
part 2
هجین: با حس درد توی گردنم چشمام رو باز کردم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین وقتی رفتم پایین همه نشسته بودن داشتن شام میخوردن منم رفتم نشستم کنار جییون
جییون: بهتری دیگه که خسته نیستی
هجین: نه خوب خوب شدم ولی چرا منو صدا نزدین برای شام
جییون: خب گفتم بزارم یکم دیگه هم بخوابی خیلی خسته بودی
هجین: غذا مو که خوردم رفتم دوباره خوابیدم😐
*صبح زود
هجین: صبح زود بیدار شدم حاضر شدم رفتم مدرسه
*بعد از مدرسه
جییون: امروز یکم کارای شرکت کمتر بود بهمین دلیل زنگ زدم به هجین که دوتایی باهم بریم بیرون یکم حرف بزنیم
هجین: بعد از مدرسه رفتم جلوی شرکت منتظر جییون موندم تا اونم بیاد بعد از اینکه اومد تصمیم گرفتیم دوتایی باهم یکم قدم بزنیم و حرف بزنیم
جییون: خب راستش من یکم این روزا حالم خوب نیست با خودم گفتم اگه یه کم با تو حرف بزنم حالم بهتر میشه
هجین: نگران نباش گوش میدم راستش رو بخوای من هم خیلی چیز ها دارم که باید به تو بگم
جییون: همینطور که داشتیم راه میرفتیم حس کردم یه کسی دنبالمونه ولی قبل از اینکه بخوایم فرار کنیم با قرار گرفتن دستمالی جلوی دهنم دیدم تار شد و
هجین: چشمام رو که باز کردم روی یه تخت توی یه اتاق بودم ولی اینجا کجاست من ایجا چیکار میکنم جییون کجاست تو همین فکرا بودم که در باز شد....
جییون: چشمام رو باز کردم تو یه اتاق با تم مشکی بودم اینجا کجاست هجین کجاست یعنی حالش خوبه نکنه بلایی سرش بیارن اینقدر که استرس داشتم مغزم داشت میترکید تو همین فکرا بودم که در باز شد و چند تا ادم اومدن تو یکم که اکمدن نزدیکتر چهرشون برام نمایان شد دوتا مرد اومدت جلوم وایستادن و یکی شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: پس اون جییون خانم معروف شمایی
جییون: از جون منو خواهرم چی میخوایید اصلا مارو از کجا میشناسید چه مشکلی با ما دارید هان
جونگکوک: مشکل؟ما که مشکلی با شما
نداریم
جییون: پس چرا ما اینجاییم؟
تهیونگ: به زودی میفهمی
جییون: ببینید هر کار میخواید با من بکنید ولی با خواهرم کاری نداشته باشید اون هنوز خیلی سنش کمه تازشم اسم داره و ریه هاش هم مشکل داره لطفا بزارید اون بره
جونگکوک: چرا باید همچین ریسکی بکنیم؟
جییون: اون به حرف من گوش میده به هیچکس چیزی نمیگه لطفا
ولی بدون اینکه کوچکترین چیزی یگن از اتاق رفتن بیرون
هجین: بعد از اینکه در باز شد دونفر اومدن تو ولی من بدون هیچ ترسی نگاهشون کردم و خیلی جدی پرسیدم من و خواهرم رو چیکار دارید؟
جونگکوک: میبینم تو برعکس خواهرت خیلی شجاع و نترسی
هجین: مشکل ما الان این که من شجاع ترم و یا خواهرم نیست اینو بدون
تهیونگ: خواهرت خیلی نگرانت بود ولی فک کنم تو باید نگران اون باشی تا اون نگران تو؟
هجین:خواهرم کجاست چیکارش دارین
♡♡
هجین: با حس درد توی گردنم چشمام رو باز کردم رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم پایین وقتی رفتم پایین همه نشسته بودن داشتن شام میخوردن منم رفتم نشستم کنار جییون
جییون: بهتری دیگه که خسته نیستی
هجین: نه خوب خوب شدم ولی چرا منو صدا نزدین برای شام
جییون: خب گفتم بزارم یکم دیگه هم بخوابی خیلی خسته بودی
هجین: غذا مو که خوردم رفتم دوباره خوابیدم😐
*صبح زود
هجین: صبح زود بیدار شدم حاضر شدم رفتم مدرسه
*بعد از مدرسه
جییون: امروز یکم کارای شرکت کمتر بود بهمین دلیل زنگ زدم به هجین که دوتایی باهم بریم بیرون یکم حرف بزنیم
هجین: بعد از مدرسه رفتم جلوی شرکت منتظر جییون موندم تا اونم بیاد بعد از اینکه اومد تصمیم گرفتیم دوتایی باهم یکم قدم بزنیم و حرف بزنیم
جییون: خب راستش من یکم این روزا حالم خوب نیست با خودم گفتم اگه یه کم با تو حرف بزنم حالم بهتر میشه
هجین: نگران نباش گوش میدم راستش رو بخوای من هم خیلی چیز ها دارم که باید به تو بگم
جییون: همینطور که داشتیم راه میرفتیم حس کردم یه کسی دنبالمونه ولی قبل از اینکه بخوایم فرار کنیم با قرار گرفتن دستمالی جلوی دهنم دیدم تار شد و
هجین: چشمام رو که باز کردم روی یه تخت توی یه اتاق بودم ولی اینجا کجاست من ایجا چیکار میکنم جییون کجاست تو همین فکرا بودم که در باز شد....
جییون: چشمام رو باز کردم تو یه اتاق با تم مشکی بودم اینجا کجاست هجین کجاست یعنی حالش خوبه نکنه بلایی سرش بیارن اینقدر که استرس داشتم مغزم داشت میترکید تو همین فکرا بودم که در باز شد و چند تا ادم اومدن تو یکم که اکمدن نزدیکتر چهرشون برام نمایان شد دوتا مرد اومدت جلوم وایستادن و یکی شروع کرد به حرف زدن
تهیونگ: پس اون جییون خانم معروف شمایی
جییون: از جون منو خواهرم چی میخوایید اصلا مارو از کجا میشناسید چه مشکلی با ما دارید هان
جونگکوک: مشکل؟ما که مشکلی با شما
نداریم
جییون: پس چرا ما اینجاییم؟
تهیونگ: به زودی میفهمی
جییون: ببینید هر کار میخواید با من بکنید ولی با خواهرم کاری نداشته باشید اون هنوز خیلی سنش کمه تازشم اسم داره و ریه هاش هم مشکل داره لطفا بزارید اون بره
جونگکوک: چرا باید همچین ریسکی بکنیم؟
جییون: اون به حرف من گوش میده به هیچکس چیزی نمیگه لطفا
ولی بدون اینکه کوچکترین چیزی یگن از اتاق رفتن بیرون
هجین: بعد از اینکه در باز شد دونفر اومدن تو ولی من بدون هیچ ترسی نگاهشون کردم و خیلی جدی پرسیدم من و خواهرم رو چیکار دارید؟
جونگکوک: میبینم تو برعکس خواهرت خیلی شجاع و نترسی
هجین: مشکل ما الان این که من شجاع ترم و یا خواهرم نیست اینو بدون
تهیونگ: خواهرت خیلی نگرانت بود ولی فک کنم تو باید نگران اون باشی تا اون نگران تو؟
هجین:خواهرم کجاست چیکارش دارین
♡♡
۵.۶k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.