پارت ۹
حالم یکم بهتر شده بود رفتم سمت دریاچه دیدم جونگ کوک منتظره تیپش تغییر کرده بود برگشت کوک:سوفیا دوییدم سمتش اونم دویید با لبخند پریدم تو بغلش و لبامو بوسید دستمو دور گردنش حلقه کردم لبام خیس شده بود جدا شدیم دماغمو بوس کرد کوک:دلم برات تنگ شده بود من:منم همینطور دستمو گرفت روشو بوسه شیرینی زد بردمش یه جایی پر خرگوش بود من:اینا شبیه توان کوک:شبیه توهم هستن رفتم یدونه برداشتم اونم یدونه برداشت اومد کنار من خرگوش رو چسبوند به خرگوش من من:میگن خرگوش جدا از عشقش جون نداره اگه از عشقش جدا شه میمیره کوک:پس منم بدون تو میمیرم نگاش کردم من:چرا باید بخاطر من بمیری کوک:چون یه خرگوشم دست کشید به موهام کوک:هم خودت قشنگی هم حرف زدنت قشنگه رفتم سمت گردنش و بوس کردم خرگوشام انگار واقعا جفت بودن بعد بوس روگردنش دستشو پشت گوشم گذاشت کوک:هیچ وقت نمیزارم ازم جدا شی فهمیدی نه تو نه من حتی اگه جنگ بزرگیم بشه کنارتم من نمی تونم پدرتو بهت برگردونم ولی چون عموم بود مراقب دخترش هستم دخترشو ملکه خودم میکنم و از نور چشمیش مراقبت میکنم مثل برارت ولی با این تفاوت که من عاشقتم من:منم عاشقتم ولی پدرتو میخوای چیکار کنی کوک:به دستش کشته میشم(با خنده) من:دیوونه منو گرفت تو بغلش سرمو گذاشت رو شونش
۱۷.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.