p³
حواست به گذر زمان نبود هرحدی غرق حرف زدن بودی که اصلا متوجه نشدی نزدیک نیمه شبِ
بعد از خدافظی کردن از مامانبزرگت و معذرت خواهی کردن ازش بخاطر اینکه تایم نسبت زیادی بود که نیومده بودی پیشش به سمت خونتون حرکت کردی ، دوست نداشتی بری اونجا ولی اول آخر باید با تمام چیزی که ازش میترسی رو به رو میشدی
وقتی درو باز کردی دیدی که همه چراغا خاموشه پس احتمال دادی که همه خواب باشن با خیال راحت از اینکه قرار نیست با کسی بحثو صحبتی داشته باشی به سمت پله ها رفتی تا بری روی اتاقت که صدایی از حرکت متوقفت کرد
بابای ات: فردا خانواده ی جئون برای خواستگاری به خونمون میان دوست ندارم بچه بازی دربیاری و همه چیو خراب کنی
زبونت بند اومده بود تا خواستی دهنتو باز کنیو جوابی بدی صدای بابات مجدد توی خونه پیچید
بابای ات: حق مخالفتی نداری همه ی اینها از پیش تایین شده
با صدایی که انگار از ته چاه میاد باشه ای گفتی و به سمت اتاقت رفتی خودت رو روی تختت پرت کردی و چشماتو بستی عادت داشتی ، عادت داشتی برات تصمیم بگیرن و نظرت حتی یکمم براشون مهم نباشه
توعو جونگ کوک قبلا باهم توی رابطه بودین همدیگه رو خیلی دوست داشتین هرحدی که اسم بچه هاتونم انتخاب کرده بودین اما اون رابطه یه رابطه ی پنهونی بود شما چهار سال رابطه رو پنهون کرده بودید تا اینکه خانواده فهمیدن مخالفت زیادی داشتن چند بار سعی کردین باهاشون منطقی حرف بزنید که شما همدیگه رو دوست دارید اما هیچکس گوش نمیکرد تا اینکه بعد از 2 سال جدایی و ندیدن همدیگه امروز صبح فهمیدی که پدر تو و پدر جونگ کوک تصمیم گرفتن باهم شریک بشن تا شرکتی جدید بسازن و برای دائمی کردن این شکارت میخوان تو و جونگ کوک رو مزدوج کنن
بعد از خدافظی کردن از مامانبزرگت و معذرت خواهی کردن ازش بخاطر اینکه تایم نسبت زیادی بود که نیومده بودی پیشش به سمت خونتون حرکت کردی ، دوست نداشتی بری اونجا ولی اول آخر باید با تمام چیزی که ازش میترسی رو به رو میشدی
وقتی درو باز کردی دیدی که همه چراغا خاموشه پس احتمال دادی که همه خواب باشن با خیال راحت از اینکه قرار نیست با کسی بحثو صحبتی داشته باشی به سمت پله ها رفتی تا بری روی اتاقت که صدایی از حرکت متوقفت کرد
بابای ات: فردا خانواده ی جئون برای خواستگاری به خونمون میان دوست ندارم بچه بازی دربیاری و همه چیو خراب کنی
زبونت بند اومده بود تا خواستی دهنتو باز کنیو جوابی بدی صدای بابات مجدد توی خونه پیچید
بابای ات: حق مخالفتی نداری همه ی اینها از پیش تایین شده
با صدایی که انگار از ته چاه میاد باشه ای گفتی و به سمت اتاقت رفتی خودت رو روی تختت پرت کردی و چشماتو بستی عادت داشتی ، عادت داشتی برات تصمیم بگیرن و نظرت حتی یکمم براشون مهم نباشه
توعو جونگ کوک قبلا باهم توی رابطه بودین همدیگه رو خیلی دوست داشتین هرحدی که اسم بچه هاتونم انتخاب کرده بودین اما اون رابطه یه رابطه ی پنهونی بود شما چهار سال رابطه رو پنهون کرده بودید تا اینکه خانواده فهمیدن مخالفت زیادی داشتن چند بار سعی کردین باهاشون منطقی حرف بزنید که شما همدیگه رو دوست دارید اما هیچکس گوش نمیکرد تا اینکه بعد از 2 سال جدایی و ندیدن همدیگه امروز صبح فهمیدی که پدر تو و پدر جونگ کوک تصمیم گرفتن باهم شریک بشن تا شرکتی جدید بسازن و برای دائمی کردن این شکارت میخوان تو و جونگ کوک رو مزدوج کنن
۳۳۶
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.