(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 27
فیلیکس :وقتی میگم چرا غذا تو نمیخوری تو هم باید بگی میخورم فهمیدی
فینیکس شیطون با صدایه بلند تر گفت
فینیکس : نمیخورم چون مامانم نیشت
فیلیکس از این رفتاره پسرش شکه شد و افکارش درگیر شد
وای این شبیحه کیه من که اینجوری نبودم پس یعنی لی ات اینجوری بود
فیلیکس : لی فینیکس غذا تو بخور انگار مادرت خوب نیست هر وقت خوب شد خودم بهش غذا میدم
فینیکس چاپیستیک رو برداشت و تودل رو باهاش بالا میبرد و راهش میکرد که باعث بهم ریختن بشقاب و کثیف کردنه میز میشد
فیلیکس نگاهی خشمگین اش رو سمته فینیکس دوخت
با صدایه بم اش گفت
فیلیکس: لی فینیکس درست غذا بخور
فینیکس: چشم
اما مگه شیطون بازی هایه این بچه تموم میشد نگاه شیطونی به پدرش دوخت و قاشقو رو به میز میزد پدر بزرگش بهش نگاه کرد و از این کاره نوش خوشش اومده
مادر بزرگ اش خندیی کرد و گفت
م/ف : پسرم آروم باش
فیلیکس عصبی گفت
فیلیکس : اما مادر این کارش اصلا خوب نیست
روبه فینیکس کرد فینیکس همش به میز میزد با قاشق
فیلیکس : لی فینیکس پاشو برو پیشه مادرت
فینیکس خندش گرفت خندیی با صدایه بلند اش گرد و از صندلی اش بلند شد و سمته اوتاق مادرش رفت
همین که دست گیره رو پایین کشید و نگاهی به مادرش کرد
مادرش از شدته درد تو جاش قلت میخورد
یعنی خانم ها تو هر ماه به اندازه یک سال درد میکشن اما اینو باید راست بگین که خانم ها خیلی با جرعت و قوی هستن هر خانمی باید با جرعت و قوی باشه درسته که خیلی سخته مخصوصا برایه دختر خانم های جوان باید سره پا بمونن
فینیکس قدم های کوچیکش رو سمته تخت مادرش گرفت و کناره مادرش دراز کشید دستت های کوچولوش رو برو سمته موهایه مادرش
فینیکس شیطون به مادرش گفت
فینیکس : مامانی چیشده چرا غدا نمیخوری
مادرش چشمانش رو باز کرد و خندیی زوری کرد و گفت
ات : اشتها ندارم تو غذا تو خوردی
فینیکس : اله
ات : خوب اگه خوردی پس بخواب باشه
فینیکس خودش رو تو اغوشه مادرش جا کرد و بعد از چند مین خوابش برد
__________________
فیلیکس نگاهی به ساعتش کرد دیگه ساعت 11 شده بود و از اوتاق خارج شد و سمته اوتاق اش رفت وقتی وارده اوتاق شد و همسر اش رو دید که فینیکس در اغوشش خواب بود و ات اصلا حاله خوبی نداشت
ادامه دارد
پارت 27
فیلیکس :وقتی میگم چرا غذا تو نمیخوری تو هم باید بگی میخورم فهمیدی
فینیکس شیطون با صدایه بلند تر گفت
فینیکس : نمیخورم چون مامانم نیشت
فیلیکس از این رفتاره پسرش شکه شد و افکارش درگیر شد
وای این شبیحه کیه من که اینجوری نبودم پس یعنی لی ات اینجوری بود
فیلیکس : لی فینیکس غذا تو بخور انگار مادرت خوب نیست هر وقت خوب شد خودم بهش غذا میدم
فینیکس چاپیستیک رو برداشت و تودل رو باهاش بالا میبرد و راهش میکرد که باعث بهم ریختن بشقاب و کثیف کردنه میز میشد
فیلیکس نگاهی خشمگین اش رو سمته فینیکس دوخت
با صدایه بم اش گفت
فیلیکس: لی فینیکس درست غذا بخور
فینیکس: چشم
اما مگه شیطون بازی هایه این بچه تموم میشد نگاه شیطونی به پدرش دوخت و قاشقو رو به میز میزد پدر بزرگش بهش نگاه کرد و از این کاره نوش خوشش اومده
مادر بزرگ اش خندیی کرد و گفت
م/ف : پسرم آروم باش
فیلیکس عصبی گفت
فیلیکس : اما مادر این کارش اصلا خوب نیست
روبه فینیکس کرد فینیکس همش به میز میزد با قاشق
فیلیکس : لی فینیکس پاشو برو پیشه مادرت
فینیکس خندش گرفت خندیی با صدایه بلند اش گرد و از صندلی اش بلند شد و سمته اوتاق مادرش رفت
همین که دست گیره رو پایین کشید و نگاهی به مادرش کرد
مادرش از شدته درد تو جاش قلت میخورد
یعنی خانم ها تو هر ماه به اندازه یک سال درد میکشن اما اینو باید راست بگین که خانم ها خیلی با جرعت و قوی هستن هر خانمی باید با جرعت و قوی باشه درسته که خیلی سخته مخصوصا برایه دختر خانم های جوان باید سره پا بمونن
فینیکس قدم های کوچیکش رو سمته تخت مادرش گرفت و کناره مادرش دراز کشید دستت های کوچولوش رو برو سمته موهایه مادرش
فینیکس شیطون به مادرش گفت
فینیکس : مامانی چیشده چرا غدا نمیخوری
مادرش چشمانش رو باز کرد و خندیی زوری کرد و گفت
ات : اشتها ندارم تو غذا تو خوردی
فینیکس : اله
ات : خوب اگه خوردی پس بخواب باشه
فینیکس خودش رو تو اغوشه مادرش جا کرد و بعد از چند مین خوابش برد
__________________
فیلیکس نگاهی به ساعتش کرد دیگه ساعت 11 شده بود و از اوتاق خارج شد و سمته اوتاق اش رفت وقتی وارده اوتاق شد و همسر اش رو دید که فینیکس در اغوشش خواب بود و ات اصلا حاله خوبی نداشت
ادامه دارد
۳.۶k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.