ازدواج اجباری پارت ۶۱

#ازدواج_اجباری
پارت ۶۱

دکتر : خانم پارک ات
حاملست
لینا : چ...چیی..ی....؟
دکتر : حاملست
لینا : گیلیلیلیل
اکیلیلیللیلیلی
وووییییی
بچهههه داررههه
نینینینیی
دکتر : خودتونو کنترل کنید لطفا
لینا : ببخشید
دکتر :
این دفعه به خیر گذشت دفعه بعدی باید بیشتر مواظب باشید
بیشتر چیزهایی سالم مصرف کنن
چون برای بچه خیلی خطرناکه
نباید کار کنن اصلا
لینا : چشممم
دکتر : خدانگهدار

ویو لینا :
خیلی خوشحال بودم
دیدم ات چشمامشو وا کرد
لینا : ات
گیلیلییلیل
اکلیلیلی
مبارکه
ات : چی مبارکه ؟( با صدای گرفته )
لینا : بچه داری
نینی داریییی
تو شکمت
ات : چ...چی...من‌؟
یعنی چی
امکان نداره
لینا : چرا داره
الان بچه داری
دکتر گفت باید مواظب باشی
ات: حق..من..حق..چیکار‌کنم اخه..
لینا : چی؟
ات :
تت..تروخدا جیمین نفهمه خوب ؟
به هیچکس نگوو
اصللاا
لینا : چرا ؟
ات : حق‌...تروخدا نگو اصلاا
تروخدااا
لینا : باشه
من میرم پایین مواظب خودت باش
باشه ؟
ات : باشه ولی قول بده به کسی نگی
خوب ؟
لینا : باشه

ویو ات :
لینا رفت و من موندم
گریه میکردم
چون نمیدونستم چیکار‌کنم
اصلا خوشحال نبودم
چون اخر و عاقبت این بچه خوب‌نبود
یونا اذیتم میکرد
و‌نمیتونستم کار نکنم ..