پارت : 5
ات
اون مرد با لباس های مشکی روی تخت نشسته بود و با عصبانیت بهم نگاه میکرد که بعد از چند لحظه به پاهاش اشاره کرد و منی که میدونستم منظورش چیه خودم رو به ندونستن زدم ، که با دادی که زد چشمام رو بستم و سرم رو انداختم پایین...
جونگ کوک : بیا اینجا ( داد )
ات
با ترس رفتم سمتش و نشستم روی پاهاش ، که دستش رو برد لای موهام و موهام رو خیلی محکم از پشت گرفت ، جوری که اشک تو چشمام جمع شد با این که میدونستم فکر خیلی خوبی نیست اما تقریبا تمام جرعتم رو جمع کردم و گفتم...
ات : چ...چرا من ا..اینجام ( ترس )
جونگ کوک : چون مال منی کوچولو
جونگ کوک : اینجا قانون های خودشو داره خانم کوچولو
اینجایی چون مال منی
با هیچ کس تا وقتی من نگفتم صحبت نمیکنی
از گوشی خبری نیست
نزدیک هیچ مردی نمیشی
رو حرف من حرف نمیزنی
از اتاق تا وقتی من نگفتم بیرون نمیای
و اما دوتا چیز..
1 : نباید حتی به فرار کردن فکر هم بکنی
2 : تو ، مال منی کوچولو
فهمیدی ؟؟
ات
بغض کرده بودم و فقط ی اشک کافی بود که گریم بگیره که با شنیدن اون حرفا این اتفاق هم افتاد و شروع کردم به بی صدا گریه کردن که دوباره داد زد و گفت...
جونگ کوک : فهمیدی ؟؟ ( داد )
ات
سرم رو به نشونه اره تکون دادم که...
جونگ کوک : خوشم نمیاد ی حرفو چند بار تکرار کنم گفتم فهمیدی ؟ ( داد )
ات : ب...بله ( گریه بی صدا ) 😐
جونگ کوک : چطوره دفعه بعد به جای اینکه داد بزنم زبونتو ببرم اونطوری دیگه واقعا نمیتونی حرف بزنی ( داد )
ات : ب...بخشید ( گریه ) این یکی با صدا 😐
جونگ کوک : اگه اون چشمای لعنتی رو اروم نکنی همین جا از هدقه درشون میارم که دیگه نتونی گریه کنی ( داد )
ات
چیزی نگفتم و دستام رو گذاشتم رو دهنم و بی صدا 😐 اشک میریختم که از اتاق رفت بیرون...
اینم از پارت : 5 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتااا .
اون مرد با لباس های مشکی روی تخت نشسته بود و با عصبانیت بهم نگاه میکرد که بعد از چند لحظه به پاهاش اشاره کرد و منی که میدونستم منظورش چیه خودم رو به ندونستن زدم ، که با دادی که زد چشمام رو بستم و سرم رو انداختم پایین...
جونگ کوک : بیا اینجا ( داد )
ات
با ترس رفتم سمتش و نشستم روی پاهاش ، که دستش رو برد لای موهام و موهام رو خیلی محکم از پشت گرفت ، جوری که اشک تو چشمام جمع شد با این که میدونستم فکر خیلی خوبی نیست اما تقریبا تمام جرعتم رو جمع کردم و گفتم...
ات : چ...چرا من ا..اینجام ( ترس )
جونگ کوک : چون مال منی کوچولو
جونگ کوک : اینجا قانون های خودشو داره خانم کوچولو
اینجایی چون مال منی
با هیچ کس تا وقتی من نگفتم صحبت نمیکنی
از گوشی خبری نیست
نزدیک هیچ مردی نمیشی
رو حرف من حرف نمیزنی
از اتاق تا وقتی من نگفتم بیرون نمیای
و اما دوتا چیز..
1 : نباید حتی به فرار کردن فکر هم بکنی
2 : تو ، مال منی کوچولو
فهمیدی ؟؟
ات
بغض کرده بودم و فقط ی اشک کافی بود که گریم بگیره که با شنیدن اون حرفا این اتفاق هم افتاد و شروع کردم به بی صدا گریه کردن که دوباره داد زد و گفت...
جونگ کوک : فهمیدی ؟؟ ( داد )
ات
سرم رو به نشونه اره تکون دادم که...
جونگ کوک : خوشم نمیاد ی حرفو چند بار تکرار کنم گفتم فهمیدی ؟ ( داد )
ات : ب...بله ( گریه بی صدا ) 😐
جونگ کوک : چطوره دفعه بعد به جای اینکه داد بزنم زبونتو ببرم اونطوری دیگه واقعا نمیتونی حرف بزنی ( داد )
ات : ب...بخشید ( گریه ) این یکی با صدا 😐
جونگ کوک : اگه اون چشمای لعنتی رو اروم نکنی همین جا از هدقه درشون میارم که دیگه نتونی گریه کنی ( داد )
ات
چیزی نگفتم و دستام رو گذاشتم رو دهنم و بی صدا 😐 اشک میریختم که از اتاق رفت بیرون...
اینم از پارت : 5 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید کیوتااا .
۵.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.