پارت(⁹)
کوک: فکر کنم از جاش در اومده
ا.ت: از ورزش متنفرم
کوک: اوممم چرا ورزش که باحاله
ا.ت: خب آره ولی نه که پام بشکنه
کوک: ( خندیدن) خوبه حالا دوست دخترم نیستی اگه باشی که هر روز باید ورزش میکردی
سرمو خاروندم و با تعجب نگاش کردم منظورش از این حرف چی بود
کوک: خب من میتونم جا بندازمش ولی درد داره
ا.ت: نههههه من گ.وه بخورم نکنیااا
کوک: نترس فقط اگه درد داشتی شونمو فشار بده فقط یه لحظس
نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم
یکدفعه پامو اینور و اونور کرد که از درد ناگهانیش اشک تو چشمام جمع شد
کوک: خوب شدی؟ چرا داری گریه میکنی
بغلم کرد و از شونم زد
جیمین: حال هم اتاقیمون خوبه؟
از بغل جونگ کوک در اومدم و لبخند زدم
ا.ت: چیزی نبود فقط یکم اشک تو چشمام جمع شد همین
به جونگ کوک که با تمام تعجبیت بهم زل زده بود نگاه کردم و خندم گرفت
تهیونگ: جاننن؟!!! چیزی نبوددد؟؟ تو رو میزاشتن همینجا همه ما رو بغل میکردی البته از منحرفیت هم هست
ا.ت: به من میگی منحرف پس بهتره ماجرای دیشب رو تعریف کنم؟ ها؟
لبخند شیطانی زدم که تهیونگ زود دستشو گزاشت روی دهنم
جیمین: ماجرای دیشب چیه؟!!
تهیونگ: هیچی داره هزیون میگه خل شده البته خل بودا
منم زیر دستش که می خواستم خودمو آزاد کنم دستشو گاز گرفتم
تهیونگ: منحرف وحشیییییی
ا.ت: چی گفتیییی
خواستم بگیرمش که فرار کرد و منم دنبالش دوییدم
انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش پام از جاش در اومده بود
همینجوری میدوییدم که تنه محکمی باعث شد محکم و با شتاب بخورم زمین
ا.ت: از ورزش متنفرم
کوک: اوممم چرا ورزش که باحاله
ا.ت: خب آره ولی نه که پام بشکنه
کوک: ( خندیدن) خوبه حالا دوست دخترم نیستی اگه باشی که هر روز باید ورزش میکردی
سرمو خاروندم و با تعجب نگاش کردم منظورش از این حرف چی بود
کوک: خب من میتونم جا بندازمش ولی درد داره
ا.ت: نههههه من گ.وه بخورم نکنیااا
کوک: نترس فقط اگه درد داشتی شونمو فشار بده فقط یه لحظس
نفس عمیقی کشیدم و سرمو تکون دادم
یکدفعه پامو اینور و اونور کرد که از درد ناگهانیش اشک تو چشمام جمع شد
کوک: خوب شدی؟ چرا داری گریه میکنی
بغلم کرد و از شونم زد
جیمین: حال هم اتاقیمون خوبه؟
از بغل جونگ کوک در اومدم و لبخند زدم
ا.ت: چیزی نبود فقط یکم اشک تو چشمام جمع شد همین
به جونگ کوک که با تمام تعجبیت بهم زل زده بود نگاه کردم و خندم گرفت
تهیونگ: جاننن؟!!! چیزی نبوددد؟؟ تو رو میزاشتن همینجا همه ما رو بغل میکردی البته از منحرفیت هم هست
ا.ت: به من میگی منحرف پس بهتره ماجرای دیشب رو تعریف کنم؟ ها؟
لبخند شیطانی زدم که تهیونگ زود دستشو گزاشت روی دهنم
جیمین: ماجرای دیشب چیه؟!!
تهیونگ: هیچی داره هزیون میگه خل شده البته خل بودا
منم زیر دستش که می خواستم خودمو آزاد کنم دستشو گاز گرفتم
تهیونگ: منحرف وحشیییییی
ا.ت: چی گفتیییی
خواستم بگیرمش که فرار کرد و منم دنبالش دوییدم
انگار نه انگار که همین چند دقیقه پیش پام از جاش در اومده بود
همینجوری میدوییدم که تنه محکمی باعث شد محکم و با شتاب بخورم زمین
۷.۱k
۲۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.