فیک تقاص پارت ۸۱
اصلا حواسم نبود و یهو گفتم ا/ت تو کانادا چیکار میکرد ؟
نامجون با تعجب گفت فک میکردم برات مهم نیس و فراموشش کردی ! پس فقط تظاهر بود اره ؟
از این حرکت خودم تعجب کردم و با استرس گفتم نه بابا همینطوری پرسیدم
نامجون گفت اره همینطوری پرسیدی ولی من همینطوری در نظر نمیگیرم
با حرص گفتم جوابمو بده !
نامجون گفت مثل بقیه ی پرستارا تو بیمارستان کار میکرد ولی سرمایه گذاری هم میکنه تا حالا تو شرکت جیمین و تهیونگ سرمایه گذاری کرده و معلوم نیس واسه چی سرمایه گذاری میکنه انگار تنش میخاره
با تعجب گفتم مگه سرمایه گذاری چه اشکالی داره !
نامجون گفت بعد نیست تهیونگ و جیمین هم چند وقت دیگه دستگیر کنن ! بنابراین اگه اون دوتا رو بگیرن ا/ت هم تو دردسر میوفته
حرفاش باعث میشد بیشتر گیج بشم میشه گفت جیمین و تهیونگ همیشه کاراشون کاملا قانونی بوده و هیچ کار اشتباهی نکردن حتی موقعی که داخل باند بودن پس این عاقلانه نیس
احساس میکنم داره خیلی چیزا رو ازم مخفی میکنه
گفتم دلیل وجود نداره که جیمین و تهیونگ دستگیر بشن چون اونا هیچ کار غیر قانونی نکردن !
نامجون خیلی ریلکس گفت درسته ولی خب شاید به خاطر اینکه تو باند هیونگ شیک بودن بخوان اونا رو دستگیر کنن
حرفاش هر لحظه بیشتر منو مطمئن میکرد که یه کارایی میکنه
نامجون ادامه داد و گفت اتفاقا خبرا رسیده دستم که میگن چند وقت پیش جیمین اومده بود اداره پلیس و انگار داشتن ازش بازجویی میکردن ! منم نمیدونم چی شده !
وایسا بیینم چی شد ؟
بازجویی چی ؟
اصلا این خبرای دست اول چطوری به دست نامجون رسیده ؟
خودمو زدم به بیخیال که شک نکنه
گفتم خبر داری جیمین کجاس ؟
نامجون گفت اره
گفتم امشب میخوام برم پیشش منو ببر اونجا .... نه همین الان ببر میخوام ببینمش
نامجون گفت اوکییییی
..........
جلو در یه عمارت پارک کرد
هیچ وقت از همچین جایی خبر نداشتم ! ولی بیخیال چیز جدیدی نیس
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت زنگ در و زنگ زدم
بعد از چندین ثانیه در باز شد و رفتم داخل
نامجون هم پشت سرم اومد
حیاط رو طی کردیم و رسیدیم به در خونه که یهو توسط تهیونگ باز شد و با خوشحالی گفت بههه داداشمون .... چطوری ؟
توجهی بهش نکردم و گفتم اگه یه درصد خبر داشتم زنده ای هیچ وقت واسه مردنت ناراحت نمیشدم کاش حداقل یه درصد به فکر الینا بودی !
تهیونگ گفت اومدی واسه نصیحت ؟
گفتم نه اومدم پیش جیمین
تهیونگ در حالی که داشت با نامجون دست میداد گفت میتونم حدس بزنم جیمین بهونه ست و به خاطر ا/ت اومدی باید بهت بگم نه ا/ت خونه ست نه جیمین و هر دوشون رفتن بیرون
خوب منو میشناسه عوضی
رفتم تو سالن و نشستم رو مبل و گفتم اوکی ولی واسه چی ؟
تهیونگ گفت دعوا کردن .... اساسی .. یه هفته ست با هم حرف نمیزنن امروز صبح جیمینو مجبور کنم ا/ت رو ببره بیرون یه کم باهاش حرف بزنه
با تعجب گفتم واسه چی دعوا کردن ؟
تهیونگ گفت این دیگه به من ربطی نداره
پوکر گفتم انتظار نداشتم کسی که فقط قربون صدقه ی خواهرش میره باهاش دعوا کرده باشه
تهیونگ گفت ااام ترمزتو بکش ... ا/ت دعوا رو شروع کرد و جیمین قاطی کرد و داد زد
گفتم الان داری تقصیرو میندازی گردن ا/ت ؟
تهیونگ گفت تو هم الان داری از ا/ت حمایت میکنی !
گفتم به تو ربطی نداره
تهیونگ گفت به هر حال .... زندان بهت حال داد ؟
گفتم بیشتر از اون اعدام شدن هیونگ شیک و جونگ هی بهم حال داد !
تهیونگ با خنده گفت ولی کشتن میس ایز ماری (مامان بزرگ جونگ کوک)خیلی بیشتر حال داد !
این حرفش دقیقا مثل یه اعتراف بود
با شنیدن حرفش ناخوداگاه خندم گرفت
با خنده گفتم فک نمیکردم همچین جرئتی داشته باشی که بخوای اونو بکشی
نامجون با تعجب گفت واقعا تو کشتی ؟ بابا تو خیلی کله خری !
تهیونگ با خنده گفت خیلی خوب بود واقعا شاید شکنجه ش نکردم و عذاب کشیدنش رو ندیدم ولی بازم لذت بخش بود ... شکنجه دادن رو باید روی مین هو و سلین اجرا کنم اون پیر زن به درد نمیخوره
تهیونگ هم افکار و رفتارش دقیقا مثل خودم بودم هیچ وقت پسر خوبی نبود همه ی کاراش و تمیز انجام میداد بدون اینکه ردی از خودش بزاره و دقیقا مثل من از همین الان داره واسه کشتن سلین و مین هو برنامه میریزه
هه
همون لحظه صدای باز شدن در خونه اومد و بعدش صدای بلند جیمین پیچید تو خونه
نامجون با تعجب گفت فک میکردم برات مهم نیس و فراموشش کردی ! پس فقط تظاهر بود اره ؟
از این حرکت خودم تعجب کردم و با استرس گفتم نه بابا همینطوری پرسیدم
نامجون گفت اره همینطوری پرسیدی ولی من همینطوری در نظر نمیگیرم
با حرص گفتم جوابمو بده !
نامجون گفت مثل بقیه ی پرستارا تو بیمارستان کار میکرد ولی سرمایه گذاری هم میکنه تا حالا تو شرکت جیمین و تهیونگ سرمایه گذاری کرده و معلوم نیس واسه چی سرمایه گذاری میکنه انگار تنش میخاره
با تعجب گفتم مگه سرمایه گذاری چه اشکالی داره !
نامجون گفت بعد نیست تهیونگ و جیمین هم چند وقت دیگه دستگیر کنن ! بنابراین اگه اون دوتا رو بگیرن ا/ت هم تو دردسر میوفته
حرفاش باعث میشد بیشتر گیج بشم میشه گفت جیمین و تهیونگ همیشه کاراشون کاملا قانونی بوده و هیچ کار اشتباهی نکردن حتی موقعی که داخل باند بودن پس این عاقلانه نیس
احساس میکنم داره خیلی چیزا رو ازم مخفی میکنه
گفتم دلیل وجود نداره که جیمین و تهیونگ دستگیر بشن چون اونا هیچ کار غیر قانونی نکردن !
نامجون خیلی ریلکس گفت درسته ولی خب شاید به خاطر اینکه تو باند هیونگ شیک بودن بخوان اونا رو دستگیر کنن
حرفاش هر لحظه بیشتر منو مطمئن میکرد که یه کارایی میکنه
نامجون ادامه داد و گفت اتفاقا خبرا رسیده دستم که میگن چند وقت پیش جیمین اومده بود اداره پلیس و انگار داشتن ازش بازجویی میکردن ! منم نمیدونم چی شده !
وایسا بیینم چی شد ؟
بازجویی چی ؟
اصلا این خبرای دست اول چطوری به دست نامجون رسیده ؟
خودمو زدم به بیخیال که شک نکنه
گفتم خبر داری جیمین کجاس ؟
نامجون گفت اره
گفتم امشب میخوام برم پیشش منو ببر اونجا .... نه همین الان ببر میخوام ببینمش
نامجون گفت اوکییییی
..........
جلو در یه عمارت پارک کرد
هیچ وقت از همچین جایی خبر نداشتم ! ولی بیخیال چیز جدیدی نیس
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت زنگ در و زنگ زدم
بعد از چندین ثانیه در باز شد و رفتم داخل
نامجون هم پشت سرم اومد
حیاط رو طی کردیم و رسیدیم به در خونه که یهو توسط تهیونگ باز شد و با خوشحالی گفت بههه داداشمون .... چطوری ؟
توجهی بهش نکردم و گفتم اگه یه درصد خبر داشتم زنده ای هیچ وقت واسه مردنت ناراحت نمیشدم کاش حداقل یه درصد به فکر الینا بودی !
تهیونگ گفت اومدی واسه نصیحت ؟
گفتم نه اومدم پیش جیمین
تهیونگ در حالی که داشت با نامجون دست میداد گفت میتونم حدس بزنم جیمین بهونه ست و به خاطر ا/ت اومدی باید بهت بگم نه ا/ت خونه ست نه جیمین و هر دوشون رفتن بیرون
خوب منو میشناسه عوضی
رفتم تو سالن و نشستم رو مبل و گفتم اوکی ولی واسه چی ؟
تهیونگ گفت دعوا کردن .... اساسی .. یه هفته ست با هم حرف نمیزنن امروز صبح جیمینو مجبور کنم ا/ت رو ببره بیرون یه کم باهاش حرف بزنه
با تعجب گفتم واسه چی دعوا کردن ؟
تهیونگ گفت این دیگه به من ربطی نداره
پوکر گفتم انتظار نداشتم کسی که فقط قربون صدقه ی خواهرش میره باهاش دعوا کرده باشه
تهیونگ گفت ااام ترمزتو بکش ... ا/ت دعوا رو شروع کرد و جیمین قاطی کرد و داد زد
گفتم الان داری تقصیرو میندازی گردن ا/ت ؟
تهیونگ گفت تو هم الان داری از ا/ت حمایت میکنی !
گفتم به تو ربطی نداره
تهیونگ گفت به هر حال .... زندان بهت حال داد ؟
گفتم بیشتر از اون اعدام شدن هیونگ شیک و جونگ هی بهم حال داد !
تهیونگ با خنده گفت ولی کشتن میس ایز ماری (مامان بزرگ جونگ کوک)خیلی بیشتر حال داد !
این حرفش دقیقا مثل یه اعتراف بود
با شنیدن حرفش ناخوداگاه خندم گرفت
با خنده گفتم فک نمیکردم همچین جرئتی داشته باشی که بخوای اونو بکشی
نامجون با تعجب گفت واقعا تو کشتی ؟ بابا تو خیلی کله خری !
تهیونگ با خنده گفت خیلی خوب بود واقعا شاید شکنجه ش نکردم و عذاب کشیدنش رو ندیدم ولی بازم لذت بخش بود ... شکنجه دادن رو باید روی مین هو و سلین اجرا کنم اون پیر زن به درد نمیخوره
تهیونگ هم افکار و رفتارش دقیقا مثل خودم بودم هیچ وقت پسر خوبی نبود همه ی کاراش و تمیز انجام میداد بدون اینکه ردی از خودش بزاره و دقیقا مثل من از همین الان داره واسه کشتن سلین و مین هو برنامه میریزه
هه
همون لحظه صدای باز شدن در خونه اومد و بعدش صدای بلند جیمین پیچید تو خونه
۴۳.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.