جونگ کوک: یه دختر چهار پنج تا مرد گنده ازمن بیزارن این دخ
جونگ کوک: یه دختر چهار پنج تا مرد گنده ازمن بیزارن این دختر کوچولو دیگه چیمیگه؟ پشت سرش رفتم و در سالن رو بستم
یوری: یا امام زاده پنج تن صدای چی بود؟
جونگ کوک: دنبال کسی می گردی لیدی؟
یوری: ترسیدن مثل سگ* صاف کردن گلو* جناب جئون؟
جونگ کوک: تو هم یکی از اونایی نه؟ فرستادند تا به خیال خودت درمانم کنی؟
یوری: عام شما اینجا زندگی می کنید؟
جونگ کوک: سوال منو با سوال جواب نده....
یوری: شنیدم بالرین هستید
جونگ کوک: خب؟
یوری: چرا اینجایید هم گروهیا اون کجان؟
جونگ کوک: چرا میخوای بدونی؟
یوری: جناب من. می خوام کمکتون.....
جونگ کوک: من به کمک هیچ کس نیازی ندارم بهتر نیست وقتتون رو تلف نکنین؟
_ جئون در حال نگاه کردن به دختر قد بلند و ظریف رو به روش از میله ای وسط سالن اویزون شد و به چرت وپرتایی که به هم می بافت گوش می داد
جونگ کوک: خیلی دلت می خواد بدونی نه؟
یوری: اره خیلیم زیاد
جونگ کوک: الان اجرا دارم دختر جون برو فردا بیا
یوری: اجرا؟ کدوم اجرا؟ برای کی؟
جونگ کوک:شما ادم های منطق پرست نمی بیندش چطور این جمعیتی که داره از در به سمت صندلیا میاد رو نمی بینی؟
یوری: نگاهم رو به سالن خالی از سکنه دوختم و تصمیم گرفتم همراهیش کنم
.......خیلی خب منم تماشا چی ام می خوام اجراتو ببینم
جونگ کوک: پس روی یکی از صندلیا منتظر باش لیدی نمایش پنج دقیقه ی دیگه شروع میشه
یوری: روی صندلی ردیف اول نشستم و منتظر شروع نمایش شدم پرده ها کنار رفتن و چراغ ها به سمت جونگ کوک نشانه رفتن نمی دونم چه کسی داشت این کار را می کرد ولی جئون با یه پیرهن سفید حریر و شلوار مشکی و دستبند های که ربان های بلندی ازشون اویزون شد وارد سن شد و شروع به رقصیدن کرد
موزیک ولی شد دستاش با ریتم اهنگ حرکت می کردن و ربان ها هر لحظه به زیبایی رقصش اضافه می کرد نمی دونم اما دلم می خواست جای اون باشم فارغ از هر گونه نگرانی و دقدقه بدون اینکه چیزی براش مهم باشه فقط و فقط می رقصید ...... یک ساعت گذشت و اون همچنان می رقصید نه من خسته شده بودم نه اون می توانم بگم تو این یک ساعت حتی یک حرکت تکراری هم ازش ندیده بودم که بالاخره دست از رقصیدن برداشت و به سمت صندلی ها تعظیم کرد براشون دست تکون می داد و دستش رو بالا می اورد تا چیز های رو بگیره در صورتی که چیزی برای گرفتن وجود نداشت
یوری: یا امام زاده پنج تن صدای چی بود؟
جونگ کوک: دنبال کسی می گردی لیدی؟
یوری: ترسیدن مثل سگ* صاف کردن گلو* جناب جئون؟
جونگ کوک: تو هم یکی از اونایی نه؟ فرستادند تا به خیال خودت درمانم کنی؟
یوری: عام شما اینجا زندگی می کنید؟
جونگ کوک: سوال منو با سوال جواب نده....
یوری: شنیدم بالرین هستید
جونگ کوک: خب؟
یوری: چرا اینجایید هم گروهیا اون کجان؟
جونگ کوک: چرا میخوای بدونی؟
یوری: جناب من. می خوام کمکتون.....
جونگ کوک: من به کمک هیچ کس نیازی ندارم بهتر نیست وقتتون رو تلف نکنین؟
_ جئون در حال نگاه کردن به دختر قد بلند و ظریف رو به روش از میله ای وسط سالن اویزون شد و به چرت وپرتایی که به هم می بافت گوش می داد
جونگ کوک: خیلی دلت می خواد بدونی نه؟
یوری: اره خیلیم زیاد
جونگ کوک: الان اجرا دارم دختر جون برو فردا بیا
یوری: اجرا؟ کدوم اجرا؟ برای کی؟
جونگ کوک:شما ادم های منطق پرست نمی بیندش چطور این جمعیتی که داره از در به سمت صندلیا میاد رو نمی بینی؟
یوری: نگاهم رو به سالن خالی از سکنه دوختم و تصمیم گرفتم همراهیش کنم
.......خیلی خب منم تماشا چی ام می خوام اجراتو ببینم
جونگ کوک: پس روی یکی از صندلیا منتظر باش لیدی نمایش پنج دقیقه ی دیگه شروع میشه
یوری: روی صندلی ردیف اول نشستم و منتظر شروع نمایش شدم پرده ها کنار رفتن و چراغ ها به سمت جونگ کوک نشانه رفتن نمی دونم چه کسی داشت این کار را می کرد ولی جئون با یه پیرهن سفید حریر و شلوار مشکی و دستبند های که ربان های بلندی ازشون اویزون شد وارد سن شد و شروع به رقصیدن کرد
موزیک ولی شد دستاش با ریتم اهنگ حرکت می کردن و ربان ها هر لحظه به زیبایی رقصش اضافه می کرد نمی دونم اما دلم می خواست جای اون باشم فارغ از هر گونه نگرانی و دقدقه بدون اینکه چیزی براش مهم باشه فقط و فقط می رقصید ...... یک ساعت گذشت و اون همچنان می رقصید نه من خسته شده بودم نه اون می توانم بگم تو این یک ساعت حتی یک حرکت تکراری هم ازش ندیده بودم که بالاخره دست از رقصیدن برداشت و به سمت صندلی ها تعظیم کرد براشون دست تکون می داد و دستش رو بالا می اورد تا چیز های رو بگیره در صورتی که چیزی برای گرفتن وجود نداشت
۴.۴k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.