کوک منp26
دیدیم که در پشت سرمون باز شد
ات ویو
من خیالم راحت شد که از اینجا قراره بیایم بیرون ولی انگار اتاق فرارش تمومی نداشت
اینبار در اصلی باز نشت یه در از تو دیوار باز شد منو جونگ کوک بلند شدیم و رفتیم سمت در و دیدیم تو راه رویی که باید عبور میکردیم پر از تار عنکبوت و عروسک های ترسناک بود و جونگ کوک گفت
کوک: بیا بریم
ات: اممم خب میشه من نیام
کوک: چشماتو ببند و دستتو دور کمرم حلقه کن
ات: چرا
کوک: چون میدونم میترسی
ات: (پوزخند ریز)
کوک: الان خندیدی؟
ات: نه
کوک: باشه پس من میرم تو هم تنها بیا
ات سریع از پشت دستاشو از پشت به کوک حلقه میکنه و چشماشو میبنده
کوک:(خنده)
ات: برو دیگه
به زبان نویسنده 🤍
کوک حرکت میکنه و ات هم پشت سرش همراش میره تا میرسن به یه در که بغلش یه سوراخ داشت و توی سوراخ چشم های یه آدم معلوم میشد که یهو اون شخص گفت
∆:آیا میخواهید بروید بیرون
کوک: بله
∆: کلمه ی رمزی را بگویید
کوک: خب من از کجا بدونم چیه
ات: تانگ سان
∆: کلمه.......درست میباشد
در باز شد
کوک و ات اومدن بیرونم و ات از کوک جدا شد
کوک: از کجا میدونستی ؟
ات: چون اسم قبلی این شهر بازی تانگ سان بوده
کوک: از کجا اینهمه اطلاعات داری
ات: چون اولین باری که اومدم اینجا ، به این شهر بازی اومدم برای همین در موردش کنجکاو شدم و تحقیق کردم
کوک: بهت افتخار میکنم(سرشو ناز کرد)
ات: آها راستی میا و تهیونگ کجان
و بالاخره میا و تهیونگ از در کناری اومدن بیرون
میا: وای چه حالی داد
ات: اصلا هم حال نداد
میا: نکنه ترسیدی
ات: نه چون خیلی مزخرف بود
میا: دروغ گو
ات: شما ها داشتین چیکار میکردین که حال داد(مشکوک)
تهیونگ به میا نگاه میکنه و میا هم به تهیونگ نگاه میکنه و با هم یه لبخند شیطانی میزنن
کوک: تهیونگ (مشکوک)
وی: ما کاری نکردیم
کوک: باشه تو راست میگی
ات:این بحث هارو ول کنین
میا: راست میگه ، چطوره بریم چرخ و فلک
ات: اره منم موافقم
کوک: اگر ات موافقه پس منم موافقم
وی : باشه پی منم قبول میکنم
ات: بریم
میا: وی جونم
وی: بله عشقم
میا: میشه قبل اینکه بریم برام پشمک بخری؟
وی: باشه عزیزم
ات به کوک یه نگاهی میندازه و کوک هم میترسه برا همین همراه تهیونگ میره تا برا ات پشمک بخره
.
.
.بعد از خریدن پشمک
وی: بیا عشقم
میا: مرسی وی
کوک: امممم خب بیا
ات: (از دستش میگیره و میخوره)
کوک: به من نمیدی
ات: خب .... باشه(یه تیکه از پشمک و میکنه و میزاره دهن جونگ کوک)
وی: میا جونم
میا: بیا عشقم(یه تیکه میکنه و میزارن دهن وی)
میا:خب کی میره بلیط بگیره
وی: من میر..........
کوک: نههههه من میرم
وی:باش
کوک میره و بعد یه دقیقه با ۴ تا بلیط بر میگرده
کوک: بریم
وی و میا و ات: باش
ات ویو
رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم و منو کوک رو تو یه کابین گذاشتن و میا و وی رو هم تو یه کابین دیگه
رفتیم بالا و وقتی کابین ما رسید بالای بالا یهو چرخ و فلک وایستاد و نور هاش خاموش شد
من ترسیده بودم و نفس تنگی گرفته بودم و تازه یادم اومد قرصموو نخوردم ولی خوشبختانه تو کیفم بود ولی آبی نداشتم که همراهش بخورم
و وقتی کوک دید اینجوری شدم گفت
کوک: ات
ات: بله(با نفس نفس زدن)
کوک: چیشده(با کمی داد)
ات: آب ، اب ندارم که قرصمو بخورم
کوک: خب الان چطوری میخوای دووم بیاری
ات: نم...نمی...نمیدونم
کوک: چشماتو باز نگه دار
ات: نمی..نمیتونم......(بیهوش شد)
کوک: ااتتت
و یهو چراغا روشن میشه و چرخ و فلک شروع میکنه به حرکت کردن
دور آخر بود پس وقتی رسیدن پایین دیگه پیاده میشن و بعد چند ثانیه اومدن پایین
به زبان نویسنده 🤍
وقتی رسیدن کوک ات رو براید استایل بغل میکنهو میبره بیرون و وقتی میا و وی پیاده میشن با این صحنه مواجه میشن و میزنن زیر خنده
میا:(خنده)
وی(خنده)
کوک:(اخم)
کوک ات رو میبره کنار فواره و خودش دوان دوان میره دکه ی توی شهر بازی و یدونه آب معدنی میگرن
با دو میره سمت ات و بلندش میکنه ،روی قرص نوشته میتونین این قرص رو بندازین تو لیوان آب ، هم بزنین و بعدش بخورین
کوک هم سریع در بطری ی آب رو باز میکنه و نصف آب رو میریزه تو فواره و نصف آب رو تو بطری نگه میداره
قرص رو از تو کیف ات بیرون میاره و یکدونشو میندازه تو بطری، درشو میبنده و هم میزنه
........
ادامه دارد 🌈❤️
ات ویو
من خیالم راحت شد که از اینجا قراره بیایم بیرون ولی انگار اتاق فرارش تمومی نداشت
اینبار در اصلی باز نشت یه در از تو دیوار باز شد منو جونگ کوک بلند شدیم و رفتیم سمت در و دیدیم تو راه رویی که باید عبور میکردیم پر از تار عنکبوت و عروسک های ترسناک بود و جونگ کوک گفت
کوک: بیا بریم
ات: اممم خب میشه من نیام
کوک: چشماتو ببند و دستتو دور کمرم حلقه کن
ات: چرا
کوک: چون میدونم میترسی
ات: (پوزخند ریز)
کوک: الان خندیدی؟
ات: نه
کوک: باشه پس من میرم تو هم تنها بیا
ات سریع از پشت دستاشو از پشت به کوک حلقه میکنه و چشماشو میبنده
کوک:(خنده)
ات: برو دیگه
به زبان نویسنده 🤍
کوک حرکت میکنه و ات هم پشت سرش همراش میره تا میرسن به یه در که بغلش یه سوراخ داشت و توی سوراخ چشم های یه آدم معلوم میشد که یهو اون شخص گفت
∆:آیا میخواهید بروید بیرون
کوک: بله
∆: کلمه ی رمزی را بگویید
کوک: خب من از کجا بدونم چیه
ات: تانگ سان
∆: کلمه.......درست میباشد
در باز شد
کوک و ات اومدن بیرونم و ات از کوک جدا شد
کوک: از کجا میدونستی ؟
ات: چون اسم قبلی این شهر بازی تانگ سان بوده
کوک: از کجا اینهمه اطلاعات داری
ات: چون اولین باری که اومدم اینجا ، به این شهر بازی اومدم برای همین در موردش کنجکاو شدم و تحقیق کردم
کوک: بهت افتخار میکنم(سرشو ناز کرد)
ات: آها راستی میا و تهیونگ کجان
و بالاخره میا و تهیونگ از در کناری اومدن بیرون
میا: وای چه حالی داد
ات: اصلا هم حال نداد
میا: نکنه ترسیدی
ات: نه چون خیلی مزخرف بود
میا: دروغ گو
ات: شما ها داشتین چیکار میکردین که حال داد(مشکوک)
تهیونگ به میا نگاه میکنه و میا هم به تهیونگ نگاه میکنه و با هم یه لبخند شیطانی میزنن
کوک: تهیونگ (مشکوک)
وی: ما کاری نکردیم
کوک: باشه تو راست میگی
ات:این بحث هارو ول کنین
میا: راست میگه ، چطوره بریم چرخ و فلک
ات: اره منم موافقم
کوک: اگر ات موافقه پس منم موافقم
وی : باشه پی منم قبول میکنم
ات: بریم
میا: وی جونم
وی: بله عشقم
میا: میشه قبل اینکه بریم برام پشمک بخری؟
وی: باشه عزیزم
ات به کوک یه نگاهی میندازه و کوک هم میترسه برا همین همراه تهیونگ میره تا برا ات پشمک بخره
.
.
.بعد از خریدن پشمک
وی: بیا عشقم
میا: مرسی وی
کوک: امممم خب بیا
ات: (از دستش میگیره و میخوره)
کوک: به من نمیدی
ات: خب .... باشه(یه تیکه از پشمک و میکنه و میزاره دهن جونگ کوک)
وی: میا جونم
میا: بیا عشقم(یه تیکه میکنه و میزارن دهن وی)
میا:خب کی میره بلیط بگیره
وی: من میر..........
کوک: نههههه من میرم
وی:باش
کوک میره و بعد یه دقیقه با ۴ تا بلیط بر میگرده
کوک: بریم
وی و میا و ات: باش
ات ویو
رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم و منو کوک رو تو یه کابین گذاشتن و میا و وی رو هم تو یه کابین دیگه
رفتیم بالا و وقتی کابین ما رسید بالای بالا یهو چرخ و فلک وایستاد و نور هاش خاموش شد
من ترسیده بودم و نفس تنگی گرفته بودم و تازه یادم اومد قرصموو نخوردم ولی خوشبختانه تو کیفم بود ولی آبی نداشتم که همراهش بخورم
و وقتی کوک دید اینجوری شدم گفت
کوک: ات
ات: بله(با نفس نفس زدن)
کوک: چیشده(با کمی داد)
ات: آب ، اب ندارم که قرصمو بخورم
کوک: خب الان چطوری میخوای دووم بیاری
ات: نم...نمی...نمیدونم
کوک: چشماتو باز نگه دار
ات: نمی..نمیتونم......(بیهوش شد)
کوک: ااتتت
و یهو چراغا روشن میشه و چرخ و فلک شروع میکنه به حرکت کردن
دور آخر بود پس وقتی رسیدن پایین دیگه پیاده میشن و بعد چند ثانیه اومدن پایین
به زبان نویسنده 🤍
وقتی رسیدن کوک ات رو براید استایل بغل میکنهو میبره بیرون و وقتی میا و وی پیاده میشن با این صحنه مواجه میشن و میزنن زیر خنده
میا:(خنده)
وی(خنده)
کوک:(اخم)
کوک ات رو میبره کنار فواره و خودش دوان دوان میره دکه ی توی شهر بازی و یدونه آب معدنی میگرن
با دو میره سمت ات و بلندش میکنه ،روی قرص نوشته میتونین این قرص رو بندازین تو لیوان آب ، هم بزنین و بعدش بخورین
کوک هم سریع در بطری ی آب رو باز میکنه و نصف آب رو میریزه تو فواره و نصف آب رو تو بطری نگه میداره
قرص رو از تو کیف ات بیرون میاره و یکدونشو میندازه تو بطری، درشو میبنده و هم میزنه
........
ادامه دارد 🌈❤️
۴.۲k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.