★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: اخر
۱۰ دقیقه بعد
برگشتیم خونه سنآ رو دیدم داره دور خودش میچرخه و زیر لب یه چیزی میگه رفتم پیشش بهش گفتم 👇🏻
یوری: سنآ چته
سنآ: یوری میترسم
یوری: از چی
سنآ: ببین من از داداشت خوشم اومد شما که رفتین نزدیک بود از پله بیوفتم پایین که داداشت منو گرفت چشم تو چشم بودیم ولی بعد دیگه استرس گرفتم سریع بلند شدم فرار کردم یه حس عجیبی بهش داشتم تازه فهمیدم که عاشقش شدم
یوری: وای چته اتفاق خوبی افتاده😍
سنآ: الان چجوری بهش بگم دوسش دارم
یوری: برو یه جایی که هیشکی نباشه
سنآ: خیله خب باشه
یوری: برو برو 😍
یونگی رفت پیشه جونگکوک بهش گفت 👇🏻
یونگی: جونگکوک
جونگکوک: اوه تویی چه کار داری
یونگی: میخوام یه چیزی بگم
جونگکوک: بگو
یونگی: من عاشق سنآ شدم
جونگکوک: اها پس میخوای بگی چجوری بهش بگی دوسش داری؟
یونگی: اره
جونگکوک: ببین برو یه جایی که هیشکی نباشه و بو.سش کن تمام
یونگی: باش
سنآ و یونگی رفتن پیشه هم منو جونگکوک یه جایی قایم شدیم که ببینیم چه کار میکنم
دیدیم یونگی گفت👇🏻
یونگی: سنآ
سنآ: بله
یونگی: من دوست دارم
سنآ: منم دوست دارم
و دیدیم همو بو.سیدن
۵ دقیقه بعد
شب شد منو جونگکوک تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم اما یهو یکی اومد خونه دیدم مامانو بابام بود
همو بغل کردیم و گریه کردیم و همچیو بهشون گفتم که عمو منو کتک میزد و مامان بابام وقتی فهمیدن پلیس اومد توی خونه که گفت👇🏻
پلیس: خانم یوری عموی شما فوت کرده
یوری: برای چی
پلیس: از کارایی که با شما کرده پشیمون بود و با اصلحه خودشو کشت
مامان یوری: وای خدای من
بابای یوری: وای
جونگکوک: یوری ببین میدونم ناراحتی هستی اما بالاخره از دستش خلاص شدی
یوری: درسته
یونگی: منطقیه
پلیس: تسلیت میگم غم اخرتون باشه فعلا
همه: فعلا
یوری: مامان بابا میخوام یه چیزی بهتون بگم
مامان و بابا: بگو دخترم
یوری: مامان بابا من میخوام با جونگکوک ازدواج کنم
جونگکوک: راست میگه ما خیلی وقته عاشق همیم
مامان یوری: دخترم خیلی برات خوشحالم که با پسر خوبی ازدواج میکنی
بابای یوری: حق با مامانته یوری
چند هفته بعد
چند هفته گذشت و منو جونگکوک ازدواج کردیم
یونگی و سنآ با مامانو بابا حرف زد و اونا هم تونستن ازدواج کنن
و من پچه دار شدیم و زندگی خوبی درست کردیم 😍
★پایانِ مافیای عاشق
بچها یادم رفت لباس عروسی و تالار عروسی رو بزارم الان براتون پستش میکنم ، راستی وقتی مهمانمون رفتن یه فیک جدید میزارم از تهکوک است★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: اخر
۱۰ دقیقه بعد
برگشتیم خونه سنآ رو دیدم داره دور خودش میچرخه و زیر لب یه چیزی میگه رفتم پیشش بهش گفتم 👇🏻
یوری: سنآ چته
سنآ: یوری میترسم
یوری: از چی
سنآ: ببین من از داداشت خوشم اومد شما که رفتین نزدیک بود از پله بیوفتم پایین که داداشت منو گرفت چشم تو چشم بودیم ولی بعد دیگه استرس گرفتم سریع بلند شدم فرار کردم یه حس عجیبی بهش داشتم تازه فهمیدم که عاشقش شدم
یوری: وای چته اتفاق خوبی افتاده😍
سنآ: الان چجوری بهش بگم دوسش دارم
یوری: برو یه جایی که هیشکی نباشه
سنآ: خیله خب باشه
یوری: برو برو 😍
یونگی رفت پیشه جونگکوک بهش گفت 👇🏻
یونگی: جونگکوک
جونگکوک: اوه تویی چه کار داری
یونگی: میخوام یه چیزی بگم
جونگکوک: بگو
یونگی: من عاشق سنآ شدم
جونگکوک: اها پس میخوای بگی چجوری بهش بگی دوسش داری؟
یونگی: اره
جونگکوک: ببین برو یه جایی که هیشکی نباشه و بو.سش کن تمام
یونگی: باش
سنآ و یونگی رفتن پیشه هم منو جونگکوک یه جایی قایم شدیم که ببینیم چه کار میکنم
دیدیم یونگی گفت👇🏻
یونگی: سنآ
سنآ: بله
یونگی: من دوست دارم
سنآ: منم دوست دارم
و دیدیم همو بو.سیدن
۵ دقیقه بعد
شب شد منو جونگکوک تصمیم گرفتیم باهم ازدواج کنیم اما یهو یکی اومد خونه دیدم مامانو بابام بود
همو بغل کردیم و گریه کردیم و همچیو بهشون گفتم که عمو منو کتک میزد و مامان بابام وقتی فهمیدن پلیس اومد توی خونه که گفت👇🏻
پلیس: خانم یوری عموی شما فوت کرده
یوری: برای چی
پلیس: از کارایی که با شما کرده پشیمون بود و با اصلحه خودشو کشت
مامان یوری: وای خدای من
بابای یوری: وای
جونگکوک: یوری ببین میدونم ناراحتی هستی اما بالاخره از دستش خلاص شدی
یوری: درسته
یونگی: منطقیه
پلیس: تسلیت میگم غم اخرتون باشه فعلا
همه: فعلا
یوری: مامان بابا میخوام یه چیزی بهتون بگم
مامان و بابا: بگو دخترم
یوری: مامان بابا من میخوام با جونگکوک ازدواج کنم
جونگکوک: راست میگه ما خیلی وقته عاشق همیم
مامان یوری: دخترم خیلی برات خوشحالم که با پسر خوبی ازدواج میکنی
بابای یوری: حق با مامانته یوری
چند هفته بعد
چند هفته گذشت و منو جونگکوک ازدواج کردیم
یونگی و سنآ با مامانو بابا حرف زد و اونا هم تونستن ازدواج کنن
و من پچه دار شدیم و زندگی خوبی درست کردیم 😍
★پایانِ مافیای عاشق
بچها یادم رفت لباس عروسی و تالار عروسی رو بزارم الان براتون پستش میکنم ، راستی وقتی مهمانمون رفتن یه فیک جدید میزارم از تهکوک است★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۱.۰k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.