name:impugn part:18
با وارد شدن به خونه به تخت نا مرتب رسید و بدون عوض کردن لباسش خودش رو روی تخت سرد انداخت .
به خاطر اوضاع ا.ت محبور شدن دیگه توی کره زندگی کنن .
در حالی که به ا.ت و وضعیتی که دکتر میگفت فکر میکرد سعی میکرد خوابش میبرد.
« اگه بازم بهش فشار بیاد ممکنه هم به بدنش هم به رحمش اسیب برسه و دیگه حتی اون یک درصد شانس رو هم از دست بده. اگه ممکنه فعلا رابطه نداشته باشید تا اوضاعش بهتر بشه و باید چند هفته دیگه بستری بمونه ....ممنون میشم بیشتر مراقبت کنید»
نفس عمیقی کشید و با هزارتا فکر توی سرش خوابید.
با صدای تلفن گوشیش از خواب بلند شد
نور بیشتر از قبل اتاق رو روشن میکرد
گوشی رو جواب داد: بله؟
هنری: جیمینا نمیای سرکار؟
جیمین: من تازه رفتم
هنری: چی؟
جیمین گوشی رو فاصله داد و زمزمه کرد: مگه ساعت چند؟
با دیدن ساعت ۱۲ ظهر سریع از خواب پرید و بلند شد: ال..الان میام
گوشی رو قطع کرد و دستش توی موهاش کشید : شتتت...یادم رفت به ا.ت سر بزنم...الانم وقت ملاقات نیست تا ساعت هفت...وای خدا...
سریع شروع کرد به پوشیدن لباساش
***
6:58 pm
نیم ساعتی میشد که شرکت تعطیل شده بود و اون داشت به صحبت های منشی گوش میداد
جیمین: خب...پس قرار و واسه فردا تنظیم کن ...میشه
منشی: سه تا قرار فردا توی ساعتهای ۹,۱۲,۷
جیمین: باشه مرسی
مجبور بود قبول کنه و فردا به دیدن ا.ت نره ولی الان باید موضوع رو بهش میگفت
سریع سوار ماشین شد و سمت بیمارستان حرکت میکرد.
***
ساعت 7:10pm
سمت پذیرش رفت تا اطلاع بده که داره میره
جیمین: من ملاقات داشتم با اتاق۳۴۲
و بعد سریع برگشت تا سمت اتاق بره
پرستار با استرس گفت: ببخشید اقای پارک
جیمین برگشت و با تعجب پرسید : بله؟
پرستار که استرس گرفته بود با ماسکش بازی میکرد و به پرستارای نگران کنارش نکاه میکرد.
پرستار: خب...خب راستش دیروز ظهر...برای عوض کردن...سرم رفتیم
جیمین که استرس گرفته بود گفت:خب؟
پرستار: م..متوجه شدیم ایشون...نیستن
.
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#ارمی#سناریو#وانشات#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#اصمات#ویسگون
به خاطر اوضاع ا.ت محبور شدن دیگه توی کره زندگی کنن .
در حالی که به ا.ت و وضعیتی که دکتر میگفت فکر میکرد سعی میکرد خوابش میبرد.
« اگه بازم بهش فشار بیاد ممکنه هم به بدنش هم به رحمش اسیب برسه و دیگه حتی اون یک درصد شانس رو هم از دست بده. اگه ممکنه فعلا رابطه نداشته باشید تا اوضاعش بهتر بشه و باید چند هفته دیگه بستری بمونه ....ممنون میشم بیشتر مراقبت کنید»
نفس عمیقی کشید و با هزارتا فکر توی سرش خوابید.
با صدای تلفن گوشیش از خواب بلند شد
نور بیشتر از قبل اتاق رو روشن میکرد
گوشی رو جواب داد: بله؟
هنری: جیمینا نمیای سرکار؟
جیمین: من تازه رفتم
هنری: چی؟
جیمین گوشی رو فاصله داد و زمزمه کرد: مگه ساعت چند؟
با دیدن ساعت ۱۲ ظهر سریع از خواب پرید و بلند شد: ال..الان میام
گوشی رو قطع کرد و دستش توی موهاش کشید : شتتت...یادم رفت به ا.ت سر بزنم...الانم وقت ملاقات نیست تا ساعت هفت...وای خدا...
سریع شروع کرد به پوشیدن لباساش
***
6:58 pm
نیم ساعتی میشد که شرکت تعطیل شده بود و اون داشت به صحبت های منشی گوش میداد
جیمین: خب...پس قرار و واسه فردا تنظیم کن ...میشه
منشی: سه تا قرار فردا توی ساعتهای ۹,۱۲,۷
جیمین: باشه مرسی
مجبور بود قبول کنه و فردا به دیدن ا.ت نره ولی الان باید موضوع رو بهش میگفت
سریع سوار ماشین شد و سمت بیمارستان حرکت میکرد.
***
ساعت 7:10pm
سمت پذیرش رفت تا اطلاع بده که داره میره
جیمین: من ملاقات داشتم با اتاق۳۴۲
و بعد سریع برگشت تا سمت اتاق بره
پرستار با استرس گفت: ببخشید اقای پارک
جیمین برگشت و با تعجب پرسید : بله؟
پرستار که استرس گرفته بود با ماسکش بازی میکرد و به پرستارای نگران کنارش نکاه میکرد.
پرستار: خب...خب راستش دیروز ظهر...برای عوض کردن...سرم رفتیم
جیمین که استرس گرفته بود گفت:خب؟
پرستار: م..متوجه شدیم ایشون...نیستن
.
.
.
.
#بی_تی_اس#کیپاپ#ارمی#سناریو#وانشات#نامجون#جین#شوگا#جیهوپ#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#اصمات#ویسگون
۷.۲k
۰۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.