پارت ۱۴
پارت ۱۴
با برخورد پرتو های نور پلک هاش رو از هم فاصله داد.....
با باز کردن چشمهاش نور شدید خورشید توی چشمهاش زد....
کمی طول کشید تا به حال خودش بیاد و اتفاقات دیشب رو یادش بیاد.....
با به یاد آوردن اتفاقات دیشب لبخندی روز لبهاش نقش بست.....
دست ظرفش رو روی دستی که شکم برهنه اش رو احاطه کرده بود گذاشت...
به جز لباس های زیرش هیچ لباس دیگه ای تنش نبود......
تکونی خورد و به سمت کوک برگشت......
موهای روی صورتش رو کنار زد که همزمان پسرک چشمهاش رو باز کرد و به ا/ت خیره شد......
+عه......بیدار شدی؟......ببخشید نمی خواستم بیدارت کنم.....
-من خیلی زودتر از شما بیدار شدم سر کار خانم.....
+مگه ساعت چنده؟
-۱۲.....
+وای چقدر دیر بیدار شدم.....
-ببخشید که ۶ صبح خوابیدیم ها.....
دوباره با به یاد آوردن اتفاقای دیشب لبخندی از سر خجالت روی لباش نشست....
کوک هم متقابلا به لبخند ا/ت لبخندی زد......
اما کم کم لبخند از روی لبش پاک شد.....
-چی شد؟
+می ترسم.....
-میترسی؟
+آره
-از چی؟
توی چشمهاش خیره شد و جواب داد
+از اینکه همه ی اینا یه خواب باشه......اینکه یهو از خواب بلند شم و ببینم تمام اینا یه خواب ، یا یه توهم بوده.....
کوک سری به علامت تاسف تکون داد و گفت
-نه.......این دیگه خواب نیست......
+ولی هنوزم باورم نمیشه ......
-منم باورم نمیشه که دارمت ......
ا/ت لبخند تلخی به کوک زد ........
- باورم نمیشه حالا دیگه عاشق و معشوقیم........
اما ا/ت ........این راه ساده ای نیست.....
توی خانواده ی ما و مخصوصا در نظر پدرم عشق ما ممنوعه است.....
این عشق مخالفان کمی نداره ........
+ولی با وجود همه ی اینها .......تو بازم کنارم میمونی مگه نه؟
بازم کنارم میمونی و مقابل همشون وایمیسی......مگه نه؟
-معلومه که آره........من دیشب قسم خوردم که تمام قلبم متعلق به توعه.....
وقتی که قلبم متعلق به توعه،بدون ،اگه دنیا هم بخاطر عشق تو مقابلم وایسه من پا پس نمیکشم........
دستی روی شکمش کشید و گفت
-نه از تو و نا از این فسقلی......از هیچکدوم دست نمیکشم.....
قطره اشکی آروم از روی بینیش رد شد.....
هضم اینهمه عشقی که یهو متوجه ا/ت شده بود براش سخت بود.......
ولی میخواست همینجوری ادامه پیدا کنه.....
پسرک دستی روی صورت دخترک کشید و اشکش رو با انگشت شستش پاک کرد.....
-دیشبم بهت گفتم.....دلم نمی خواد این چشما بخاطر هیچ کس و هیچ چیز خیس بشن.....
ا/ت سری تکون داد و اشکش رو کامل پاک کرد......
-باید برای ناهار بریم پایین.........
قرار بود صبحانه هم بریم ولی بخاطر اینکه دیر خوابیدی بودیم گفتم نمیام....
بهشون هم گفتم که دیشب با هم سکس داشتیم......
ولی حواست باشه......دیشب سکس ما به عنوان یه زن و شوهر قلابی بوده....
نه به عنوان عاشق و معشوق......
هیچ کس نباید از عشق به وجود اومده بین منو و تو خبردار بشه.......
خب؟
+ خیلی خب ......
-و اینکه حواست باشه......رفتیم پایین اصلا ازم دور نمیشی.....
+خیلی خب (محکم)
دستی روی سرش کشید و با لبخندی شیرین گفت
-خوبه
بعد بلند شد و به سمت حموم رفت تا دوش بگیره.....
اما یهو جلوی در حموم وایساد و گفت
-شما تشریف نمیارین سر کار خانم کیم......آم نه.....سرکار خانم جئون؟
ا/ت لبخند شیرینی زد و جواب داد
+چرا که.....جناب جئون......
بعد به سمت حموم راه افتادن.....
با برخورد پرتو های نور پلک هاش رو از هم فاصله داد.....
با باز کردن چشمهاش نور شدید خورشید توی چشمهاش زد....
کمی طول کشید تا به حال خودش بیاد و اتفاقات دیشب رو یادش بیاد.....
با به یاد آوردن اتفاقات دیشب لبخندی روز لبهاش نقش بست.....
دست ظرفش رو روی دستی که شکم برهنه اش رو احاطه کرده بود گذاشت...
به جز لباس های زیرش هیچ لباس دیگه ای تنش نبود......
تکونی خورد و به سمت کوک برگشت......
موهای روی صورتش رو کنار زد که همزمان پسرک چشمهاش رو باز کرد و به ا/ت خیره شد......
+عه......بیدار شدی؟......ببخشید نمی خواستم بیدارت کنم.....
-من خیلی زودتر از شما بیدار شدم سر کار خانم.....
+مگه ساعت چنده؟
-۱۲.....
+وای چقدر دیر بیدار شدم.....
-ببخشید که ۶ صبح خوابیدیم ها.....
دوباره با به یاد آوردن اتفاقای دیشب لبخندی از سر خجالت روی لباش نشست....
کوک هم متقابلا به لبخند ا/ت لبخندی زد......
اما کم کم لبخند از روی لبش پاک شد.....
-چی شد؟
+می ترسم.....
-میترسی؟
+آره
-از چی؟
توی چشمهاش خیره شد و جواب داد
+از اینکه همه ی اینا یه خواب باشه......اینکه یهو از خواب بلند شم و ببینم تمام اینا یه خواب ، یا یه توهم بوده.....
کوک سری به علامت تاسف تکون داد و گفت
-نه.......این دیگه خواب نیست......
+ولی هنوزم باورم نمیشه ......
-منم باورم نمیشه که دارمت ......
ا/ت لبخند تلخی به کوک زد ........
- باورم نمیشه حالا دیگه عاشق و معشوقیم........
اما ا/ت ........این راه ساده ای نیست.....
توی خانواده ی ما و مخصوصا در نظر پدرم عشق ما ممنوعه است.....
این عشق مخالفان کمی نداره ........
+ولی با وجود همه ی اینها .......تو بازم کنارم میمونی مگه نه؟
بازم کنارم میمونی و مقابل همشون وایمیسی......مگه نه؟
-معلومه که آره........من دیشب قسم خوردم که تمام قلبم متعلق به توعه.....
وقتی که قلبم متعلق به توعه،بدون ،اگه دنیا هم بخاطر عشق تو مقابلم وایسه من پا پس نمیکشم........
دستی روی شکمش کشید و گفت
-نه از تو و نا از این فسقلی......از هیچکدوم دست نمیکشم.....
قطره اشکی آروم از روی بینیش رد شد.....
هضم اینهمه عشقی که یهو متوجه ا/ت شده بود براش سخت بود.......
ولی میخواست همینجوری ادامه پیدا کنه.....
پسرک دستی روی صورت دخترک کشید و اشکش رو با انگشت شستش پاک کرد.....
-دیشبم بهت گفتم.....دلم نمی خواد این چشما بخاطر هیچ کس و هیچ چیز خیس بشن.....
ا/ت سری تکون داد و اشکش رو کامل پاک کرد......
-باید برای ناهار بریم پایین.........
قرار بود صبحانه هم بریم ولی بخاطر اینکه دیر خوابیدی بودیم گفتم نمیام....
بهشون هم گفتم که دیشب با هم سکس داشتیم......
ولی حواست باشه......دیشب سکس ما به عنوان یه زن و شوهر قلابی بوده....
نه به عنوان عاشق و معشوق......
هیچ کس نباید از عشق به وجود اومده بین منو و تو خبردار بشه.......
خب؟
+ خیلی خب ......
-و اینکه حواست باشه......رفتیم پایین اصلا ازم دور نمیشی.....
+خیلی خب (محکم)
دستی روی سرش کشید و با لبخندی شیرین گفت
-خوبه
بعد بلند شد و به سمت حموم رفت تا دوش بگیره.....
اما یهو جلوی در حموم وایساد و گفت
-شما تشریف نمیارین سر کار خانم کیم......آم نه.....سرکار خانم جئون؟
ا/ت لبخند شیرینی زد و جواب داد
+چرا که.....جناب جئون......
بعد به سمت حموم راه افتادن.....
۵۸.۳k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.