پارت15
(رسیدن به مدرسه)
ویوی سویون:
رسیدیم مدرسه...با سوبین وارد کلاس شدیم و یونجون به صندلی خالی کنارش اشاره کرد تا سوبین بشینه کنار اون
منم دنبال یه صندلی بودم که یهو بومگیو جلوم ظاهر شد:سلام...می...میشه کنار من بشینیم
با لبخند کمرنگی گفتم:واقعا؟...ممنون وبعد رفتم و کنارش نشستم
بعد از چند دقیقه مربی ورزش اومد توی کلاس:خب سلام بچه ها...اون برگه های سلامت رو یادتونه؟اون ها رو بیارید
همه برگه ها رو دادن...و مربی یه نگاهی به برگه ی همه امون کرد تا وقتی رسید به برگه ی من...
#:چوی سویون...
_بله...
#:رگ های مغزت تنگ شده...؟
با شنیدن این جمله ترسیدم...از این ترسیدم که بقیه به خاطر بیماریم مسخره ام کنن
با تته و پته کردن گفتم:خ...خ..خب چیزه... من...من...
داشتم صحبت میکردم که بچه ها شروع کردن به حرف زدن:زود خوب شوووو
&:امید دارم زود به سلامتیت برسی♡و کلی قوت قلب دیگه
در همون موقع احساس کردم دو نفر بغلم کردن...
اونا سوبین و بومگیو بودن و مربی ادامه داد:امید دارم زود خوب بشی تا بتونی خوب زندگی کنی
_م...ممنون
بعد این مکالمه به زمین ورزش مدرسه رفتیم تا ورزش کنی
(بعد زنگ ورزش یا همون زنگ استراحت)
ویوی سویون:
توی کلاس نشسته بودم که بومگیو اومد:امممم...چیزه...میگم سویون یه لحظه میای پشت بوم ؟میخوام یه چیزی بگم
_باشه
رفتیم پشت بوم که بومگیو شروع به حرف زدن کرد:نمیدونم اگه این رو بگم روی دوستیمون تاثیر میزاره یا نه ولی...من...من دوست دارم!و بعد لب هاش رو روی لب هام گذاشت و منم همراهیش کردم...
از هم جدا شدیم:منم دوست دارم ...خرس کوچولو
🎀🍓THE END 🎀🍓
ویوی سویون:
رسیدیم مدرسه...با سوبین وارد کلاس شدیم و یونجون به صندلی خالی کنارش اشاره کرد تا سوبین بشینه کنار اون
منم دنبال یه صندلی بودم که یهو بومگیو جلوم ظاهر شد:سلام...می...میشه کنار من بشینیم
با لبخند کمرنگی گفتم:واقعا؟...ممنون وبعد رفتم و کنارش نشستم
بعد از چند دقیقه مربی ورزش اومد توی کلاس:خب سلام بچه ها...اون برگه های سلامت رو یادتونه؟اون ها رو بیارید
همه برگه ها رو دادن...و مربی یه نگاهی به برگه ی همه امون کرد تا وقتی رسید به برگه ی من...
#:چوی سویون...
_بله...
#:رگ های مغزت تنگ شده...؟
با شنیدن این جمله ترسیدم...از این ترسیدم که بقیه به خاطر بیماریم مسخره ام کنن
با تته و پته کردن گفتم:خ...خ..خب چیزه... من...من...
داشتم صحبت میکردم که بچه ها شروع کردن به حرف زدن:زود خوب شوووو
&:امید دارم زود به سلامتیت برسی♡و کلی قوت قلب دیگه
در همون موقع احساس کردم دو نفر بغلم کردن...
اونا سوبین و بومگیو بودن و مربی ادامه داد:امید دارم زود خوب بشی تا بتونی خوب زندگی کنی
_م...ممنون
بعد این مکالمه به زمین ورزش مدرسه رفتیم تا ورزش کنی
(بعد زنگ ورزش یا همون زنگ استراحت)
ویوی سویون:
توی کلاس نشسته بودم که بومگیو اومد:امممم...چیزه...میگم سویون یه لحظه میای پشت بوم ؟میخوام یه چیزی بگم
_باشه
رفتیم پشت بوم که بومگیو شروع به حرف زدن کرد:نمیدونم اگه این رو بگم روی دوستیمون تاثیر میزاره یا نه ولی...من...من دوست دارم!و بعد لب هاش رو روی لب هام گذاشت و منم همراهیش کردم...
از هم جدا شدیم:منم دوست دارم ...خرس کوچولو
🎀🍓THE END 🎀🍓
۲.۰k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.