داستانک حسن ظن
🌸حسن ظن🌸
کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.
سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بیتجربهگیهایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟
نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.
آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.
کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی میگفت سریع دلخور می شدم.
ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.
سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟
به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم.
- این عروسام عجب فکرایی می کنن؟!
- جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر میکنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر.
📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#حسن_ظن
🆔 @tanha_rahe_narafte
کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.
سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بیتجربهگیهایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟
نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.
آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.
کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی میگفت سریع دلخور می شدم.
ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.
سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟
به سقف نگاه کردم و ادامه دادم: امشب متوجه شدم، عروس کوچیکه مون به اشتباه فکر کرده من عروس بزرگمون رو بیشتر از اون دوست دارم و بیشتر از اون بهش احترام می ذارم.
- این عروسام عجب فکرایی می کنن؟!
- جوونن دیگه. منم یاد فکرای اشتباهِ خودم تو جوونی برا مادرِ شما افتادم. چقد سر این موضوع ازشون دلخور بودم تا یه روز بنده خدا مادرت ازم پرسید زهراجون چرا ناراحتی؟ منم با دلخوری از ناهاری که جاریام خونشون بودن و من نبودم براشون گفتم که اونا رو دعوت کرده بود و من رو دعوت نکرده بود. خدا بیامرزتش کلی توضیح داد که خودشون یهو زنگ زدن و گفتن میرن اونجا. مادرت دعوتشون نکرده بوده. چقدر شرمنده شدم. از اون روز همیشه به خودم می گفتم اکثر اوقات ماجرا اونجور که ما فکر میکنیم نیست. خیلی وقتا ما دلیلِ اصلی اتفاقات رو نمی دونیم.
امیرمؤمنان علیه السّلام فرمود: ضَعْ أَمْرَ أَخِیک عَلَی أَحْسَنِهِ حَتَّی یأْتِیک مَا یغْلِبُک مِنْهُ وَلَا تَظُنَّنَّ بِکلِمَةٍ خَرَجَتْ مِنْ أَخِیک سُوءاً و َأَنْتَ تَجِدُ لَهَا فِی الْخَیرِ مَحْمِلًا؛ کار برادر دینی خود را به بهترین وجه و محمل توجیه و حمل کن تا بقدری که ظنّ غالب از بدی او برای تو پیدا شود، و از سخنی که از دهان برادرت بیرون آید تا وقتی که می توانی محمل خوبی برای آن بیابی، گمان بد، مبر.
📚الکافی، ج۲، ص۳۶۲
#همسرداری
#زندگی_بهتر
#حسن_ظن
🆔 @tanha_rahe_narafte
۲.۸k
۰۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.