the pain p3
the pain p3
هوو: تهیونگ پسر خوبی باش و به حرفم گوش کن نزار
با زور پیش برم(با لحن عصبی و تند)
هوای سرنگ رو خالی کرد ، گوش ندادم و بازم مانعش شدم هوو سرنگ رو سرجاش برگردوند و سمت طناب های روی تخت رفت و اول به تخت وصلش کرد و سمت
تهیونگ رفت، تهیونگ دویید سمت در و سعی کرد بازش
کنه و گفت
تهیونگ: کمک....کمک....تو......توروخدا درو با.....باز کنین
هوو: تهیونگ برگرد سر جات و پسر خوبی باشی(از لای دندوناش غرید و آخرای جمله رو با داد بلندی بیان کرد که باعث شد اشکای تهیونگروی گونه هاش بلغزه)
کم کم اشکاش داشت شدت میگرفت و چونهاش میلرزید، هوو سمتش رفت و بی توجه به تقلا های تهیونگ روی تخت خوابوندش و دست و پاهاشو بست و گفت
هوو: چند بار گفتم حرف گوش کنی؟!
تهیونگ: میدونم چند بار گفتین!ب..ببخشید دیگه پسر خوبی میشم ب..بزارین برم دیگه کار بد نمیکنم، این خیلی درد داره من نمیتونم تحملش کنم، تو..توروخدا
هوو در حالی که سرنگ رو اماده نیکرد ادامه داد:
هوو: تهیونگ چرا سخت میگیری پسر؟ نترس من یواش
کار میکنم تا درد نداشته باشه، باشه؟! اینجوری درد نداره، هوممم؟
تهیونگ: چرا داره، درد داره، خیلی بزرگه و نوکش تیزه
هوو: اره درد داره خیلی هم داره ولی چاره ای نیس تهیونگ چون من اینجا کاره ای نیستم من نباشم یکی دیگه هست میفهمی؟!
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
هوو: میتونم کاری کنم دردش کمتر بشه
تهیونگ: اقای هوو التماستون میکنم، بزارین برم ، من دردو دوس ندارم
هوو زیپ سوییشرتش رو باز کرد و تیشرت سفید رنگش
رو بالا داد، تهیونگ اشک میریخت و تقلا میکرد، هوو دستش رو...
هوو ویو:
دستم رو سمت شکمش بردم و شروع کردم به ماساژ دادنش، تهیونگ تعجب کرده بود. کم کم دست از نوازش
برداشتم و دستم رو با حالت دورانی روی شکمش فشار
دادم ، چهرش کمی توهم بود و بعضی قسمت هارو که فشار میدادم چشم هاشو روی هم فشار میداد. بعد از تقریبا ۲۰ دقیقه کارم تموم شد.
تهیونگ به ارامش رسیده بود و اروم شده بود انگاری که خواب بود. الان بهترین موقعیت بود، سرنگ رو برداشتم و باید توی یکی از رگهای اصلی میزدمش شلوارش رو کمی از مچش بالا زدم و پوست شیری رنگش مشخص شد، رگش رو خیلی راحت دیدم سرنگ رو اروم واردش کردم که...
تهیونگ ویو:
با حس سردی چیزی روی پوست پام سعی کردم تکونش
بدم ولی بدجوری گیر کرده بودم، با درد بدی که روی استخون مچم حس کردم دادم هوا رفت
تعیونگ: آی درد داره....تمومش کن آشغال... آ خدای من..آاااااااه.... دارم میمیرم
اشکام ریخت بد تر از اون حس چیزی بود که توی بدنم پخش میشد یه چیزی که میسوزوندم خیلی ترسناک تر این بود پای راستم داشت کم کم بی حس میشد و غش میکرد...
هوو ویو:
صدای دادش بلند شد، وقتی محتویات سرنگ رو توی بدنش خالی کردم...
لایک و کامنت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
🌏💜
هوو: تهیونگ پسر خوبی باش و به حرفم گوش کن نزار
با زور پیش برم(با لحن عصبی و تند)
هوای سرنگ رو خالی کرد ، گوش ندادم و بازم مانعش شدم هوو سرنگ رو سرجاش برگردوند و سمت طناب های روی تخت رفت و اول به تخت وصلش کرد و سمت
تهیونگ رفت، تهیونگ دویید سمت در و سعی کرد بازش
کنه و گفت
تهیونگ: کمک....کمک....تو......توروخدا درو با.....باز کنین
هوو: تهیونگ برگرد سر جات و پسر خوبی باشی(از لای دندوناش غرید و آخرای جمله رو با داد بلندی بیان کرد که باعث شد اشکای تهیونگروی گونه هاش بلغزه)
کم کم اشکاش داشت شدت میگرفت و چونهاش میلرزید، هوو سمتش رفت و بی توجه به تقلا های تهیونگ روی تخت خوابوندش و دست و پاهاشو بست و گفت
هوو: چند بار گفتم حرف گوش کنی؟!
تهیونگ: میدونم چند بار گفتین!ب..ببخشید دیگه پسر خوبی میشم ب..بزارین برم دیگه کار بد نمیکنم، این خیلی درد داره من نمیتونم تحملش کنم، تو..توروخدا
هوو در حالی که سرنگ رو اماده نیکرد ادامه داد:
هوو: تهیونگ چرا سخت میگیری پسر؟ نترس من یواش
کار میکنم تا درد نداشته باشه، باشه؟! اینجوری درد نداره، هوممم؟
تهیونگ: چرا داره، درد داره، خیلی بزرگه و نوکش تیزه
هوو: اره درد داره خیلی هم داره ولی چاره ای نیس تهیونگ چون من اینجا کاره ای نیستم من نباشم یکی دیگه هست میفهمی؟!
مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:
هوو: میتونم کاری کنم دردش کمتر بشه
تهیونگ: اقای هوو التماستون میکنم، بزارین برم ، من دردو دوس ندارم
هوو زیپ سوییشرتش رو باز کرد و تیشرت سفید رنگش
رو بالا داد، تهیونگ اشک میریخت و تقلا میکرد، هوو دستش رو...
هوو ویو:
دستم رو سمت شکمش بردم و شروع کردم به ماساژ دادنش، تهیونگ تعجب کرده بود. کم کم دست از نوازش
برداشتم و دستم رو با حالت دورانی روی شکمش فشار
دادم ، چهرش کمی توهم بود و بعضی قسمت هارو که فشار میدادم چشم هاشو روی هم فشار میداد. بعد از تقریبا ۲۰ دقیقه کارم تموم شد.
تهیونگ به ارامش رسیده بود و اروم شده بود انگاری که خواب بود. الان بهترین موقعیت بود، سرنگ رو برداشتم و باید توی یکی از رگهای اصلی میزدمش شلوارش رو کمی از مچش بالا زدم و پوست شیری رنگش مشخص شد، رگش رو خیلی راحت دیدم سرنگ رو اروم واردش کردم که...
تهیونگ ویو:
با حس سردی چیزی روی پوست پام سعی کردم تکونش
بدم ولی بدجوری گیر کرده بودم، با درد بدی که روی استخون مچم حس کردم دادم هوا رفت
تعیونگ: آی درد داره....تمومش کن آشغال... آ خدای من..آاااااااه.... دارم میمیرم
اشکام ریخت بد تر از اون حس چیزی بود که توی بدنم پخش میشد یه چیزی که میسوزوندم خیلی ترسناک تر این بود پای راستم داشت کم کم بی حس میشد و غش میکرد...
هوو ویو:
صدای دادش بلند شد، وقتی محتویات سرنگ رو توی بدنش خالی کردم...
لایک و کامنت فراموش نشه🤍🌱
.
.
.
🌏💜
۱۴.۸k
۲۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.