زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🎚🖤
زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🎚🖤
پارت آخر
کوک ویو
بعد از اون حرف عمو سوهو داغ کردمو رفتم
ولی خوشحال بودم چون تو این یک سال با ا.ت خیلی صمیمی شدم و هم دیگه رو دوست داشتیم
به فکرم زد به ا.ت زنگ بزنم و درمورد این موضوع حرف بزنیم
مکالمه ا.ت و کوک
کوک :سلام گرلم خوبی
ا.ت: سلام بانی ممنون خوبم تو خوبی
کوک: منم خوبم . راستش میخواستم بگم اگه کاری نداری بیای ساحل
ا.ت : اتفاقا حوصلمم سر رفته بود . الان میام
کوک : باشه پس بای عشقم
ا.ت : بایی
پایان مکالمه
فلش بک به ساحل
ا.ت ویو
جونگ کوک رو دیدم که داره دست تکون میده . رفتم پیشش
ا.ت :سلاممممم من اومدم
کوک :سلام خوش اومدی . چیزه راستش میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت :بگو خوب
کوک پدرم تصمیم گرفته با تو ازدواج کنم (سرش پایینه)
وقتی کوک این حرف رو زد شکه شدم
من کوک رو دوست داشتم اما اگر اون دوسم نداشته باشه چی
همین حرف باعث شد اولین قطره اشکم بریزه
کوک: هی هی چرا گریه میکنی مگه منو دوست نداری ( ناراحت)
ا.ت : چرا اما میترسم تو دوسم نداشته باشی (گریه )
کوک :من عاشقتم آخه چرا همچین فکرو کردی
ا.ت :(همچنان در حال گریه )
کوک : با این ازدواج موافقی
ا.ت : اوهوم
نویسنده ویو
این حرف ا.ت باعث لمس شدن لب هاش توسط کوک شد
بوسه ای پر از عشق
عشقی که از نفرت به وجود آمد
و الان نمی تونن بدون هم زندگی کنن
پایان
پارت آخر
کوک ویو
بعد از اون حرف عمو سوهو داغ کردمو رفتم
ولی خوشحال بودم چون تو این یک سال با ا.ت خیلی صمیمی شدم و هم دیگه رو دوست داشتیم
به فکرم زد به ا.ت زنگ بزنم و درمورد این موضوع حرف بزنیم
مکالمه ا.ت و کوک
کوک :سلام گرلم خوبی
ا.ت: سلام بانی ممنون خوبم تو خوبی
کوک: منم خوبم . راستش میخواستم بگم اگه کاری نداری بیای ساحل
ا.ت : اتفاقا حوصلمم سر رفته بود . الان میام
کوک : باشه پس بای عشقم
ا.ت : بایی
پایان مکالمه
فلش بک به ساحل
ا.ت ویو
جونگ کوک رو دیدم که داره دست تکون میده . رفتم پیشش
ا.ت :سلاممممم من اومدم
کوک :سلام خوش اومدی . چیزه راستش میخوام یه چیزی بهت بگم
ا.ت :بگو خوب
کوک پدرم تصمیم گرفته با تو ازدواج کنم (سرش پایینه)
وقتی کوک این حرف رو زد شکه شدم
من کوک رو دوست داشتم اما اگر اون دوسم نداشته باشه چی
همین حرف باعث شد اولین قطره اشکم بریزه
کوک: هی هی چرا گریه میکنی مگه منو دوست نداری ( ناراحت)
ا.ت : چرا اما میترسم تو دوسم نداشته باشی (گریه )
کوک :من عاشقتم آخه چرا همچین فکرو کردی
ا.ت :(همچنان در حال گریه )
کوک : با این ازدواج موافقی
ا.ت : اوهوم
نویسنده ویو
این حرف ا.ت باعث لمس شدن لب هاش توسط کوک شد
بوسه ای پر از عشق
عشقی که از نفرت به وجود آمد
و الان نمی تونن بدون هم زندگی کنن
پایان
۱۲.۱k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.