part 22✨️
part_22✨️
به مخظ خارح شدن از اتاق به دیوار راه رو تکیه زد و نفس عمیقی کشید
تو این چند ساعتی که نبود چه اتفاق کوفتی افتاده بود ؟
سعی کرد به خودش مسلط باشه و هرچه سریع تر خودش رو به اتاقش رسوند
.
.
.
ویکتور هنوزم بهت زده جلوی در حمام ایستاده بود
اون رفتاری که کرد چی بود ؟
اونا ماه پیش بهم عشقشونو اعتراف کردن و داشتن زندگیشونو میکردن
و دیشب مثل تمام شب هایی که توی این یک ماه باهم بودن سکس داشتن
و مهم ترین موضوع این بود که اون ویکتور صداش زد ود صورتی که اون توی این یک ماه همش اون رو تهیونگ صدا میزده
نفسی گرفت و به سمت کمدش رفت تا لباس هاش و بپوشه
.
.
.
هه رین : خب پس یعنی تو داری میگی بین من و ویکتور...چیز یعنی تهیونگ رابطه ی عاشقانه هست درسته ؟ و ماه پیش بهم اعتراف کردیم
لیلی سری به معنی مثبت تکون داد و گفت
لیلی : نمی دونم چرا این سوال هارو میپرسید ولی اینم بگم که لُرد
از بچگی شمارو دوست داشته
هه رین کمی به لیلی نگاه کرد و بعدش سرش رو روی میز کوبید
لیلی هینی کشید و به سمت هه رین رفت
لیلی : بانو ، بانو خوبید ؟؟؟
هه رین سرش رو تکون داد و نگاه درموندش رو به بیرون از پنجره و فضای سرسبز مقابلش داد
پس یعنی چند وقت بود که توی آینده بیهوش بود ؟ اینطور که لیلی میگه یک سال از عروسیشون گذشته بوده و نزدیک ماه پیش تازه بهم اعتراف کرده بودن و از همه بدتر کلی عاشقانه های شیرین و حال بهم زن ساخته بودن
سرش رو از رو میز برداشت و یه داد بلند کشید
هه رین : دارم روانی میشمممممممممممممم....
به مخظ خارح شدن از اتاق به دیوار راه رو تکیه زد و نفس عمیقی کشید
تو این چند ساعتی که نبود چه اتفاق کوفتی افتاده بود ؟
سعی کرد به خودش مسلط باشه و هرچه سریع تر خودش رو به اتاقش رسوند
.
.
.
ویکتور هنوزم بهت زده جلوی در حمام ایستاده بود
اون رفتاری که کرد چی بود ؟
اونا ماه پیش بهم عشقشونو اعتراف کردن و داشتن زندگیشونو میکردن
و دیشب مثل تمام شب هایی که توی این یک ماه باهم بودن سکس داشتن
و مهم ترین موضوع این بود که اون ویکتور صداش زد ود صورتی که اون توی این یک ماه همش اون رو تهیونگ صدا میزده
نفسی گرفت و به سمت کمدش رفت تا لباس هاش و بپوشه
.
.
.
هه رین : خب پس یعنی تو داری میگی بین من و ویکتور...چیز یعنی تهیونگ رابطه ی عاشقانه هست درسته ؟ و ماه پیش بهم اعتراف کردیم
لیلی سری به معنی مثبت تکون داد و گفت
لیلی : نمی دونم چرا این سوال هارو میپرسید ولی اینم بگم که لُرد
از بچگی شمارو دوست داشته
هه رین کمی به لیلی نگاه کرد و بعدش سرش رو روی میز کوبید
لیلی هینی کشید و به سمت هه رین رفت
لیلی : بانو ، بانو خوبید ؟؟؟
هه رین سرش رو تکون داد و نگاه درموندش رو به بیرون از پنجره و فضای سرسبز مقابلش داد
پس یعنی چند وقت بود که توی آینده بیهوش بود ؟ اینطور که لیلی میگه یک سال از عروسیشون گذشته بوده و نزدیک ماه پیش تازه بهم اعتراف کرده بودن و از همه بدتر کلی عاشقانه های شیرین و حال بهم زن ساخته بودن
سرش رو از رو میز برداشت و یه داد بلند کشید
هه رین : دارم روانی میشمممممممممممممم....
۹.۰k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.