ادامه پارت ⁵⁸ 🦭👩🦯پارت آخر فصل یک
اگه انتخابت موندن با بورام و جنگیدن با مانع های سر راهتون هست پس منم کمکت میکنم! فقط کافیه اراده کنی
یونگی « ممنونم پدر! اما مطمئنم... مطمئنم موندن با بورام بهترین تصمیمه کمکم میکنید؟
پدر یونگی « حتما پسرم
مادر یونگی « دل تو دلم نیست تو لباس دامادی ببینمت پسرم
یونگی « اونم خیلی زود اتفاق میفته... من برم؟
مادر یونگی « مثل اینکه تاب یه لحظه دوریشو نداری هااا
یونگی « *سرخ شدن
_بالاخره پدر و مادر یونگی رفتن خوابیدن و خودشم به اتاق برگشت... با دیدن فرشته کوچولوش لبخندی زد و بعد از عوض کردن لباس هاش دخترک رو در آغوش کشید
بورام « عه اومدی؟
یونگی « تو مگه خواب نبودی بچه؟
بورام « بدون تو خوابم نبرد
یونگی « *بوسیدن موهاش... الان بگیر بخواب چشمات در اومد
بورام « با نوازش های یونگی کم کم چشمام و گرم شد و به خواب رفتم....
یونگی « ممنونم پدر! اما مطمئنم... مطمئنم موندن با بورام بهترین تصمیمه کمکم میکنید؟
پدر یونگی « حتما پسرم
مادر یونگی « دل تو دلم نیست تو لباس دامادی ببینمت پسرم
یونگی « اونم خیلی زود اتفاق میفته... من برم؟
مادر یونگی « مثل اینکه تاب یه لحظه دوریشو نداری هااا
یونگی « *سرخ شدن
_بالاخره پدر و مادر یونگی رفتن خوابیدن و خودشم به اتاق برگشت... با دیدن فرشته کوچولوش لبخندی زد و بعد از عوض کردن لباس هاش دخترک رو در آغوش کشید
بورام « عه اومدی؟
یونگی « تو مگه خواب نبودی بچه؟
بورام « بدون تو خوابم نبرد
یونگی « *بوسیدن موهاش... الان بگیر بخواب چشمات در اومد
بورام « با نوازش های یونگی کم کم چشمام و گرم شد و به خواب رفتم....
۲۴۶.۹k
۰۷ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.