فصل دو پارت 3
من انتقاممو از اون دوتا پفیو... هوففف اشکال نداره فردا میریم ایران یه زندگی جدید شروع میکنیم ازدواج میکنیم اره همینطوری داشتم با خودم فکر میکردم فکر میکردم که که خواستم با ات صحبت کنم دیدم مثل یه کانگرو ها خوابیده براید بغلش کردم لباساشو عوض کردم خودمم لباسامو عوض کردم اما اینقدر گرم بود که مجبور شدم لباس رو دربیارم مطمعنم که ات فردا اینقدر غر غر میکنه وااای جونگکوک تو لباس منو در اوردی خجالت نمیکشی وای جونگکوک وای جونگکوک وای جونگکوک(ادا ات رو داشت در می اورد) هووففف گرفتم بغلش کردم از پشت و پتو انداختیمو خوابیدیم
(صبح زاویه ات)
اممم (کشو قوز) هوممم... امم... ام؟ چی چرا رو تختیم چرا کوک بدونه لباسه چرا من لباسم عوض شده جیغ خیلی بلندی کشیدم که باعث شد کوک با پشمای نداشته ریخته شده بیدار شد
ک:هیممم چی شده (تعجب و پشم ریزون)
ا:جونگکوک اعتراف کننن
ک:اعتراف چی کنم؟
ا:که چرا تو بدونه لباسی چرا رو تختیم و چرا من لباسم عوض شده همه اینارو میگی
ک:اولن که نفس بگیر دومم هم مگه بیست سوالیه سومم
بنده داشتم با خودم خلوت میکردم که شما اومدی پیشم و یذره حرف زدیم توهم گرفتی رو پاهای من خوابیدی و منم متوجه نشدم دیدم خانم شی خوابیدن و لباسات راحت نبودن عوض کردم
ا:وایسا وایسا تو لباسام رو عوض کردی بی حیا
ک:یجوری میگی اینگار لختت رو ندیدم
ا:راست میگی اما من یه کتک طلبکارم بهت
خواستم بزنم به شکمش که دست به جای دیگری برخورد کرد به جای خیلی حساسی
ک:اههه(بله؟)
ا:اوه شت الفراررر
ک:دعا کن تا امشب زنده بمونی ا تتتتتت
کوک رفت دنبال ات خیلی خونسرد داشت بدو بدو میکرد و اتی که تو دلش داشت رخت میشست اما ات دیگه گیر افتاده بود
خوب ات خانم....!
ادامــــــــهــــــــ دارد
(صبح زاویه ات)
اممم (کشو قوز) هوممم... امم... ام؟ چی چرا رو تختیم چرا کوک بدونه لباسه چرا من لباسم عوض شده جیغ خیلی بلندی کشیدم که باعث شد کوک با پشمای نداشته ریخته شده بیدار شد
ک:هیممم چی شده (تعجب و پشم ریزون)
ا:جونگکوک اعتراف کننن
ک:اعتراف چی کنم؟
ا:که چرا تو بدونه لباسی چرا رو تختیم و چرا من لباسم عوض شده همه اینارو میگی
ک:اولن که نفس بگیر دومم هم مگه بیست سوالیه سومم
بنده داشتم با خودم خلوت میکردم که شما اومدی پیشم و یذره حرف زدیم توهم گرفتی رو پاهای من خوابیدی و منم متوجه نشدم دیدم خانم شی خوابیدن و لباسات راحت نبودن عوض کردم
ا:وایسا وایسا تو لباسام رو عوض کردی بی حیا
ک:یجوری میگی اینگار لختت رو ندیدم
ا:راست میگی اما من یه کتک طلبکارم بهت
خواستم بزنم به شکمش که دست به جای دیگری برخورد کرد به جای خیلی حساسی
ک:اههه(بله؟)
ا:اوه شت الفراررر
ک:دعا کن تا امشب زنده بمونی ا تتتتتت
کوک رفت دنبال ات خیلی خونسرد داشت بدو بدو میکرد و اتی که تو دلش داشت رخت میشست اما ات دیگه گیر افتاده بود
خوب ات خانم....!
ادامــــــــهــــــــ دارد
۴.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.