پارت -19-
پارت -19-
خبر نداری اقای مقدم راه اتاقمو بهتر از هر جای بلده😂 بلند شدم و رفتم سمته اتاقم سمیر هم اروم پشته سرم میومد رفتیم تو و درو بستم و نشستم رو تخت و بهش اشاره کردم که بشینه رو صندلی و گفتم بفرمایید اقای مقدم یهو گفت آیلار میدونم دلخوری اما باور کن یهو پریدم وسطه حرفش و گفتم اقای مقدم من قصده ازدواج ندارم جا خورد و گفت بزار برات توضیح بدم عصبی شدم و گفتم چیو توضیح بدی هاااا اینکه تو این یه هفته داغون شدم توضیحی نداره اقای مقدم بلند شدم که برم بیرون دستمو گرفت کشید سمته خودش و محکم بغلم کرد تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود و هزار بار ازم عذر خواهی کرد و گفت رفته بوده دنباله باباش و اون پیره مردی که پایینه پدرشه بعد از کلی مکافات امروز عروسیمه و من رو صندلی ارایشگاه نشستم و هر چی میگم این ارایشگره گوش نمیده انقدر موهامو کشید سر درد گرفتم گفتم خانوم ترو خدا موهامو نکش وای خوبه اولش گفتم موهامو ساده درست کن ها گیر داد که این مدل بیشتر بهت میاد خلاصه وقتی کارش تموم شد رفتم لباسمو بپوشم نزاشتن خودمو ببینم مامانمم دم به دقیقه قربون صدقم میرفت و اسپند دود میکرد و من بیشتر کنجکاو عصبی میشدم وقتی لباسمو پوشیدم اومدم بیرون و جلو اینه ایستادم و پارهچه رو از رو اینه برداشتن خودمو که دیدم فکم افتاد زمین خدایا این کیه چقدر ناز شدم من یهو یکی گفت داماد اومد شنلمو پوشیدم و کلاهشو رو انداختم
رو سرم و رفتم تو سالن دیدمش وای خدای من با اون کت و شلوار مشکی خیلی جذاب شده بود مخصوصا با اون کله رزه تو جیبش اومد نزدیک سرمو انداختم پایین که صورتمو نبینه و دسته گل رو بهم داد و منتظر بود کلاه رو بردارم اما من قصد نداشتم بردارم فیلم بردار گفت رو به بیرون حرکت کنین دستمو گرفت و رفتیم بیرون دره ماشینو باز کرد و سوار شدم دامنه لباسمو. جمع کرد و گذاشت تو ماشین و و خودشم سوار شد و حرکت کرد یهو یه جا توقف کرد وصدای نیومد که یهو گفت خانوم نمیخوای برداری اون کلاه رو اروم برداشتم وقتی منو دید چند دقیقه همونجوری موند گفتم خوبی گفت تو چقدر خوشگل شدی وای من تورو نمیبرم تالار گفتم خب نبر باخنده گفت واقعا؟ گفتم اره بخدا واقعا گفت سره حرفت هستی؟ تاحالا شده زیره حرفم بزنم گفت خب باشه یهو دیدم راهو عوض کرد و منم مثله دیونه ها خوشحال بودم واقعا از شلوغی بیزار بودم گفتم کجا میری گفت شمال خندیدم و گفتم عاشقه این دیونه بازین پسرررر به مامانم زنگ زدم و گفتم مامان جون منو سمیر میریم شمال نگران نباشین صدتا فوش خوردم خلاصه و بعد قطع کردم یه اهنگ کوردی توپ پلی کردم کردم و مثله دیونه ها تو ماشین میرقصیدیم رسیدیم... از حرفای کلیشه ای خوشم نمیاد ایشالله خوشبختی نسیبه همتون بشه❤پایان
خبر نداری اقای مقدم راه اتاقمو بهتر از هر جای بلده😂 بلند شدم و رفتم سمته اتاقم سمیر هم اروم پشته سرم میومد رفتیم تو و درو بستم و نشستم رو تخت و بهش اشاره کردم که بشینه رو صندلی و گفتم بفرمایید اقای مقدم یهو گفت آیلار میدونم دلخوری اما باور کن یهو پریدم وسطه حرفش و گفتم اقای مقدم من قصده ازدواج ندارم جا خورد و گفت بزار برات توضیح بدم عصبی شدم و گفتم چیو توضیح بدی هاااا اینکه تو این یه هفته داغون شدم توضیحی نداره اقای مقدم بلند شدم که برم بیرون دستمو گرفت کشید سمته خودش و محکم بغلم کرد تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده بود و هزار بار ازم عذر خواهی کرد و گفت رفته بوده دنباله باباش و اون پیره مردی که پایینه پدرشه بعد از کلی مکافات امروز عروسیمه و من رو صندلی ارایشگاه نشستم و هر چی میگم این ارایشگره گوش نمیده انقدر موهامو کشید سر درد گرفتم گفتم خانوم ترو خدا موهامو نکش وای خوبه اولش گفتم موهامو ساده درست کن ها گیر داد که این مدل بیشتر بهت میاد خلاصه وقتی کارش تموم شد رفتم لباسمو بپوشم نزاشتن خودمو ببینم مامانمم دم به دقیقه قربون صدقم میرفت و اسپند دود میکرد و من بیشتر کنجکاو عصبی میشدم وقتی لباسمو پوشیدم اومدم بیرون و جلو اینه ایستادم و پارهچه رو از رو اینه برداشتن خودمو که دیدم فکم افتاد زمین خدایا این کیه چقدر ناز شدم من یهو یکی گفت داماد اومد شنلمو پوشیدم و کلاهشو رو انداختم
رو سرم و رفتم تو سالن دیدمش وای خدای من با اون کت و شلوار مشکی خیلی جذاب شده بود مخصوصا با اون کله رزه تو جیبش اومد نزدیک سرمو انداختم پایین که صورتمو نبینه و دسته گل رو بهم داد و منتظر بود کلاه رو بردارم اما من قصد نداشتم بردارم فیلم بردار گفت رو به بیرون حرکت کنین دستمو گرفت و رفتیم بیرون دره ماشینو باز کرد و سوار شدم دامنه لباسمو. جمع کرد و گذاشت تو ماشین و و خودشم سوار شد و حرکت کرد یهو یه جا توقف کرد وصدای نیومد که یهو گفت خانوم نمیخوای برداری اون کلاه رو اروم برداشتم وقتی منو دید چند دقیقه همونجوری موند گفتم خوبی گفت تو چقدر خوشگل شدی وای من تورو نمیبرم تالار گفتم خب نبر باخنده گفت واقعا؟ گفتم اره بخدا واقعا گفت سره حرفت هستی؟ تاحالا شده زیره حرفم بزنم گفت خب باشه یهو دیدم راهو عوض کرد و منم مثله دیونه ها خوشحال بودم واقعا از شلوغی بیزار بودم گفتم کجا میری گفت شمال خندیدم و گفتم عاشقه این دیونه بازین پسرررر به مامانم زنگ زدم و گفتم مامان جون منو سمیر میریم شمال نگران نباشین صدتا فوش خوردم خلاصه و بعد قطع کردم یه اهنگ کوردی توپ پلی کردم کردم و مثله دیونه ها تو ماشین میرقصیدیم رسیدیم... از حرفای کلیشه ای خوشم نمیاد ایشالله خوشبختی نسیبه همتون بشه❤پایان
۱۸.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲