sweet sin
sweet sin
P³ (باخت سرنوشت ساز)
03-07-1982
۳ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ.
_ شما دوتا میخواین بیاین باند؟
جونگکوک ناخواسته بهش جواب داد:
_ مگه کس دیگه ای غیر از ما اینجا هس؟
_ جواب منو میدی؟
_ داریم حرف میزنیم، سوال پرسیدی جواب دادم.
از پشت میز بلند شد و با قدم های آرومی نزدیک جونگکوک شد.
نزدیک گوشش با صدای بمی گفت:
_ فک نکن نهایت این کارات فقط باعث این بشه که قبولت نکنم..
قبولت میکنم تا پیشم باشی و بهتر اذیتت کنم. فهمیدی که چی میگم.
و نفس داغشو پشت گوشش رها کرد و باعث شد پسر مقابلش ضربانش خیلی بیشتر بره بالا و نفساش تندتر بشه.
سمت جیمین برگشت و به سر تا پاش نگاهی کرد و گفت:
_ دوتاشونم قبولن.. مطمعننا تا اینجا قوانین منو گفتی بهشون.
پس یه اتاقی بده که دوتاشونم توش بمونن و..
برگشت سمت جونگکوک و ادامه داد:
_ تو.. اسمت چیه؟
_جو..جونگکوک.
_ چیشد؟ زبونت بند اومد؟.. نکنه ترسیدی؟
_ از چی تو باید بترسم ها؟
_ که اینطور.
ابرویی بالا انداخت و مچشو گرفت و کشید سمت خودش..
جونگکوک از درد مچش آخی گفت و با التماس به چشماش خیره شد.
_ ببین بچه یه بار دیگه جواب منو بدی..
_ چیکارم میکنی؟
برگشت سمت جیمین و گفت:
_ یادم رفت بگم.. من کیم تهیونگم و اینم مین یونگیه.. یونگی.. ببرش به اتاقش.. ایشون فعلا پیش منه برای تنبیه کاراش.
_ میشه این دفعه رو ببخشین؟
تهیونگ به جیمین نگاهی کرد و جواب داد:
_ دوستت باید ادب بشه پسر خوب.. حالا برو و امروزو فعلا استراحت کن و سعی کن همه چیو یادبگیری.
P³ (باخت سرنوشت ساز)
03-07-1982
۳ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ.
_ شما دوتا میخواین بیاین باند؟
جونگکوک ناخواسته بهش جواب داد:
_ مگه کس دیگه ای غیر از ما اینجا هس؟
_ جواب منو میدی؟
_ داریم حرف میزنیم، سوال پرسیدی جواب دادم.
از پشت میز بلند شد و با قدم های آرومی نزدیک جونگکوک شد.
نزدیک گوشش با صدای بمی گفت:
_ فک نکن نهایت این کارات فقط باعث این بشه که قبولت نکنم..
قبولت میکنم تا پیشم باشی و بهتر اذیتت کنم. فهمیدی که چی میگم.
و نفس داغشو پشت گوشش رها کرد و باعث شد پسر مقابلش ضربانش خیلی بیشتر بره بالا و نفساش تندتر بشه.
سمت جیمین برگشت و به سر تا پاش نگاهی کرد و گفت:
_ دوتاشونم قبولن.. مطمعننا تا اینجا قوانین منو گفتی بهشون.
پس یه اتاقی بده که دوتاشونم توش بمونن و..
برگشت سمت جونگکوک و ادامه داد:
_ تو.. اسمت چیه؟
_جو..جونگکوک.
_ چیشد؟ زبونت بند اومد؟.. نکنه ترسیدی؟
_ از چی تو باید بترسم ها؟
_ که اینطور.
ابرویی بالا انداخت و مچشو گرفت و کشید سمت خودش..
جونگکوک از درد مچش آخی گفت و با التماس به چشماش خیره شد.
_ ببین بچه یه بار دیگه جواب منو بدی..
_ چیکارم میکنی؟
برگشت سمت جیمین و گفت:
_ یادم رفت بگم.. من کیم تهیونگم و اینم مین یونگیه.. یونگی.. ببرش به اتاقش.. ایشون فعلا پیش منه برای تنبیه کاراش.
_ میشه این دفعه رو ببخشین؟
تهیونگ به جیمین نگاهی کرد و جواب داد:
_ دوستت باید ادب بشه پسر خوب.. حالا برو و امروزو فعلا استراحت کن و سعی کن همه چیو یادبگیری.
۵.۱k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.