پارت ۴ شتو و ا/ت
بالاخره رسیدید خونه رفتی اتاقت و ولو شدی رو تخت بخاطر تمرین ها خسته بودی که میتسوکی [مامانت ] صدات کرد و خواست بری پیشش ولی وقتی چشاتو باز کردی و چشمت به ساعت افتاد دیدی ۱ ساعته که خوابت برده رفتی پیشه میتسوکی که میتسوکی با قیافه نگران اومد بغلت کرد نمیفهنیدی چه خبره که میتسوکی به حرف اومد :(ببینم بازم یاد خاطراتت افتادی نکنه دوباره میخوای کاری انجام بدی ا/ت عزیزم خواهش میکنم دوباره از اون فکرا به سرت نزنه باشه ؟)
ا/ت :(چی نه مامان آروم باش من فقط یکم ناراحت شدم اصلا قصد ندارم دوباره اون کارو تکرار کنم)
{منظور ا/ت از اون کار خودکشی هستش یا سدمه زدن به خودش چون ا/ت گذشته ی سختی داشته ۳ بار خودکشی کرده ولی هر دفعه نجاتش دادن }
میتسوکی ا/ت رو از بغلش در آورد و رفت رو مبل نشست چون ناراحت شده بود تو فکر بود ا/ت براش یه لیوان آب برد و نشست پیشش
ا/ت : (ببینم چطوری فهمیدی تو فکرم )
میتسوکی (باکوگو بهم گفت اع نه یعنی آه بیخیال اون نگرانت بودو گفت که نگم اون بهم گفته پس ببخشش)
ذهن باکوگو :
......................................
معلوم نیست چطوری چشم خواهرمو زده سوزونده اون مرتیکه [منظورش بابای شتو انداور هست ]
یعنی بازم میخواد خودکشی کنه نه من و میتسوکی و ماسارو حواسمون هست
نباید بزارم ا/ت خیلی نزدیک شتو بشه وگر نه دوباره یاد اون مرتیکه میوفته
اه اصلا ولش کن چرا درگیر این فکرا میکنم خودمو
....................................
ا/ت ویو
برای مامان یه لیوان آب آوردم تا آروم شه و رفتم دم اتاق باکوگو در زدم و درو باز کردم چند ثانیه که درو باز کردم نفهمید اونجام و تو فکر بود وقتی فهمید تو اتاقم داد زد (هویی اول در میزنن بعد میان) ا/ت :(خب من چی کار کنم تو کری من در زدم نشنیدی )
باکوگو چیزی نگفت رفتم تو تختش کنارش نشستم و گفتم :(دفعه بعدی لطفا به مامان نگو میدونی که چه حالی میش وقتی یاد اون خودکشی که کردم میوفته )
باکوگو : ( خب پس دلیل تو فکر بودنتون بگو تا دوباره این طوری نشه )
تو هنوز منتظر جواب باکوگو بودی که دفعه بعدی به مامان میگه یا نه
باکوگو :(ها چیه چرا زل زدی به من )
ا/ت :(اره یانه دفعه بعدی به مامان میگی یانه ؟!)
باکوگو (آه باشه حالا میشه بری بیرون میخوام با آرامش تکالیف حل کنم زود باش برو بیرون )
ا/ت :(باشه مرسی ) و یه لبخند زدی و رفتی بیرون رفتی اتاق خودت و تکالیف و حل کردی
______________________________________________________________________________
خب بچه ها پاره شدم ولی امروز ممکنه پارت ۴ رو هم بزارم منتظر باشید شتو لاورا چون پارت بعد شتو میاد تو داستان 😎🙃😃
ا/ت :(چی نه مامان آروم باش من فقط یکم ناراحت شدم اصلا قصد ندارم دوباره اون کارو تکرار کنم)
{منظور ا/ت از اون کار خودکشی هستش یا سدمه زدن به خودش چون ا/ت گذشته ی سختی داشته ۳ بار خودکشی کرده ولی هر دفعه نجاتش دادن }
میتسوکی ا/ت رو از بغلش در آورد و رفت رو مبل نشست چون ناراحت شده بود تو فکر بود ا/ت براش یه لیوان آب برد و نشست پیشش
ا/ت : (ببینم چطوری فهمیدی تو فکرم )
میتسوکی (باکوگو بهم گفت اع نه یعنی آه بیخیال اون نگرانت بودو گفت که نگم اون بهم گفته پس ببخشش)
ذهن باکوگو :
......................................
معلوم نیست چطوری چشم خواهرمو زده سوزونده اون مرتیکه [منظورش بابای شتو انداور هست ]
یعنی بازم میخواد خودکشی کنه نه من و میتسوکی و ماسارو حواسمون هست
نباید بزارم ا/ت خیلی نزدیک شتو بشه وگر نه دوباره یاد اون مرتیکه میوفته
اه اصلا ولش کن چرا درگیر این فکرا میکنم خودمو
....................................
ا/ت ویو
برای مامان یه لیوان آب آوردم تا آروم شه و رفتم دم اتاق باکوگو در زدم و درو باز کردم چند ثانیه که درو باز کردم نفهمید اونجام و تو فکر بود وقتی فهمید تو اتاقم داد زد (هویی اول در میزنن بعد میان) ا/ت :(خب من چی کار کنم تو کری من در زدم نشنیدی )
باکوگو چیزی نگفت رفتم تو تختش کنارش نشستم و گفتم :(دفعه بعدی لطفا به مامان نگو میدونی که چه حالی میش وقتی یاد اون خودکشی که کردم میوفته )
باکوگو : ( خب پس دلیل تو فکر بودنتون بگو تا دوباره این طوری نشه )
تو هنوز منتظر جواب باکوگو بودی که دفعه بعدی به مامان میگه یا نه
باکوگو :(ها چیه چرا زل زدی به من )
ا/ت :(اره یانه دفعه بعدی به مامان میگی یانه ؟!)
باکوگو (آه باشه حالا میشه بری بیرون میخوام با آرامش تکالیف حل کنم زود باش برو بیرون )
ا/ت :(باشه مرسی ) و یه لبخند زدی و رفتی بیرون رفتی اتاق خودت و تکالیف و حل کردی
______________________________________________________________________________
خب بچه ها پاره شدم ولی امروز ممکنه پارت ۴ رو هم بزارم منتظر باشید شتو لاورا چون پارت بعد شتو میاد تو داستان 😎🙃😃
۷.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.