تقدیم به دخترم ◕✿ ✿◕لیلا ◕✿ ✿◕
تقدیم به دخترم ◕✿ ✿◕لیلا ◕✿ ✿◕
لیلی نام تمام دختران سرزمین من
لیلی نام تمام دختران سرزمین من است
خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ؟
لیلی گفت : من
خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را درون سینه اش گذاشت
سینه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد. لیلی هم.خدا گفت شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش.لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا کرد.لیلی گر می گرفت. خدا حظ میکرد.لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود.لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت کرد.مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.آتش زبانه کشید. آتش ماند زمین خدا گرم شد.خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.لیلی تشنه تر شد
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است.خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟
خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم.لیلی گفت :کاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می کرد.خدا گفت : مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی.لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب.خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ...لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می ن کی؟
خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛
دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از این قشنگ تر بلدی؟
لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد . خدا خندید.لیلی زیر درخت انار
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.گلها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید .لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید .خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .کافی است انار دلت ترک بخورد
لیلی نام تمام دختران زمین است
خدا مشتی خاک برگرفت.می خواست لیلی را بسازد.از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد.سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد عاشق می شود.لیلی نام تمام دختران زمین است. نام دیگر انسان.خدا گفت: به دنیایتان می اورم تا عاشق شوید.آزمونتان تنها همین است. عشق. وهر که عاشق تر آمد نزدیکتر است پس نزدیکتر آیید نزدیکتر.عشق کمند من است کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.و لیلی کمند خدا را گرفت.خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من.با من گفتگو کنید.و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.خدا گفت عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.شیطان از انتشار لیلی می ترسد
خدا به شیطان گفت لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت سجده نکرد. گفت: من از آتشم و لیلی از گل.خدا گفت: سجده کن زیرا که من چنین می خواهم.شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد و کینه لیلی را به دل گرفت.شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات فرصت خواست.خدا مهلتش داد اما گفت: نمی توانی . هرگز نمی توانی . لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در
دست من.گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.شیطان میداند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود. و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمری ست شیطان
گرداگرد لیلی می چرخد.دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه ی بودنش تنها همین است.می خواهد قصه ی لیلی را به بیراهه بکشد.نام لیلی رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.لیلی عشق است. وشیطان از عشق واهمه دارد.لیلی رفتن است
خدا گفت: لیلی یک ماجراست. ماجرایی آکنده از من.ماجرایی که باید بسازیش.شیطان گفت تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند.و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.مجنون اما بلند شد رفت تا لیلی را بسازد.خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.خدا گفت: لیلی رفتن است. عبور است و رد شدن.شیطان گفت : ماندن است. فرو رفتن در خود.خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخ ی شدن.شیطان گفت: خواستن است گرفتن وتملک.خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.شیطان گفت: ساده است همین جایی و دم دست.و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.لیلی های نزدیک لحظه ای.خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود
مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید. و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی نام دیگر آزادی
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت. خدا دنیای بی ز
لیلی نام تمام دختران سرزمین من
لیلی نام تمام دختران سرزمین من است
خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند ؟
لیلی گفت : من
خدا شعله ای به او داد . لیلی شعله را درون سینه اش گذاشت
سینه اش آتش گرفت.خدا لبخند زد. لیلی هم.خدا گفت شعله را خرج کن . زمینم را به آتش بکش.لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا کرد.لیلی گر می گرفت. خدا حظ میکرد.لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود.لیلی چیزی از خدا خواست خدا اجابت کرد.مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.آتش زبانه کشید. آتش ماند زمین خدا گرم شد.خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.لیلی تشنه تر شد
لیلی گفت : امانتی ات زیادی داغ است.زیادی تند است.خاکستر لیلی هم دارد می سوزد ، امانتی ات را پس میگیری؟
خدا گفت : خاکسترت را دوست دارم،خاکسترت را پس میگیرم.لیلی گفت :کاش مادر می شدم،مجنون بچه اش را بغل می کرد.خدا گفت : مادری بهانه عشق است ،بهانه سوختن؛تو بی بهانه عاشقی ، تو بی بهانه می سوزی.لیلی گفت: دلم زندگی میخواهد ؛ ساده ، بی تاب ، بی تب.خدا گفت : اما من تب و تابم ، بی من میمیری ...لیلی گفت : پایان قصه ام زیادی غم انگیز است ، مرگ من ، مرگ مجنون ، پایان قصه ام را عوض می ن کی؟
خدا گفت : پایان قصه ات اشک است . اشک دریاست ؛
دریا تشنگی است و من تشنگی ام ، تشنگی و آب . پایانی از این قشنگ تر بلدی؟
لیلی گریه کرد . لیلی تشنه تر شد . خدا خندید.لیلی زیر درخت انار
لیلی زیر درخت انار نشست.درخت انار عاشق شد ، گل داد ، سرخ سرخ.گلها انار شد ، داغ داغ . هر اناری هزار تا دانه داشت .دانه ها عاشق بودند ، دانه ها توی انار جا نمی شدند .انار کوچک بود . دانه ها ترکیدند . انار ترک برداشت.خون انار روی دست لیلی چکید .لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید .خدا گفت : راز رسیدن فقط همین بود .کافی است انار دلت ترک بخورد
لیلی نام تمام دختران زمین است
خدا مشتی خاک برگرفت.می خواست لیلی را بسازد.از خود در او دمید. و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد.سالیانی ست که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد.زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد عاشق می شود.لیلی نام تمام دختران زمین است. نام دیگر انسان.خدا گفت: به دنیایتان می اورم تا عاشق شوید.آزمونتان تنها همین است. عشق. وهر که عاشق تر آمد نزدیکتر است پس نزدیکتر آیید نزدیکتر.عشق کمند من است کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید.و لیلی کمند خدا را گرفت.خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من.با من گفتگو کنید.و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد.خدا گفت عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند.و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.شیطان از انتشار لیلی می ترسد
خدا به شیطان گفت لیلی را سجده کن. شیطان غرور داشت سجده نکرد. گفت: من از آتشم و لیلی از گل.خدا گفت: سجده کن زیرا که من چنین می خواهم.شیطان سجده نکرد. سرکشی کرد و رانده شد و کینه لیلی را به دل گرفت.شیطان قسم خورد که لیلی را بی آبرو کند و تا واپسین روز حیات فرصت خواست.خدا مهلتش داد اما گفت: نمی توانی . هرگز نمی توانی . لیلی دردانه من است. قلبش چراغ من است و دستش در
دست من.گمراهی اش را نمی توانی حتی تا واپسین روز حیات.شیطان میداند لیلی همان است که از فرشته بالاتر می رود. و می کوشد بال لیلی را زخمی کند. عمری ست شیطان
گرداگرد لیلی می چرخد.دستهایش پر از حقارت و وسوسه است.او بدنامی لیلی را می خواهد. بهانه ی بودنش تنها همین است.می خواهد قصه ی لیلی را به بیراهه بکشد.نام لیلی رنج شیطان است. شیطان از انتشار لیلی می ترسد.لیلی عشق است. وشیطان از عشق واهمه دارد.لیلی رفتن است
خدا گفت: لیلی یک ماجراست. ماجرایی آکنده از من.ماجرایی که باید بسازیش.شیطان گفت تنها یک اتفاق است. بنشین تا بیفتد.آنان که حرف شیطان را باور کردند نشستند.و لیلی هیچ گاه اتفاق نیفتاد.مجنون اما بلند شد رفت تا لیلی را بسازد.خدا گفت: لیلی درد است. درد زادنی نو. تولدی به دست خویشتن.شیطان گفت: آسودگی ست. خیالی ست خوش.خدا گفت: لیلی رفتن است. عبور است و رد شدن.شیطان گفت : ماندن است. فرو رفتن در خود.خدا گفت: لیلی جستجوست. لیلی نرسیدن است و بخ ی شدن.شیطان گفت: خواستن است گرفتن وتملک.خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست.شیطان گفت: ساده است همین جایی و دم دست.و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی.لیلی های نزدیک لحظه ای.خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوعی دیگر.لیلی جاودانگی شد و شیطان دیگر نبود
مجنون زیستنی از نوع دیگر را برگزید. و میدانست که لیلی تا ابد طول می کشد
لیلی نام دیگر آزادی
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت. خدا دنیای بی ز
۵۷.۶k
۲۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.