part 7
part 7
از زبان لیلی
داشتیم به مایکی میگفتیم که به باجی بگه که یه دفعه باحی از پشت کمد اومد بیرون و گفت
" میدونستم میخوای یه چیزی بگی
؛،تو اینجا چیکار میکنی مایکی توضیح بده¿
(وحالا اما رو داریم که با قیافه ودحلف فقط گوش میده)😶
،،خببب راستش باجی اومد و گفت تو چندوقته عجیب رفتار میکنی بعد ماجرا رو گفت منم گفتم که تو حتما میخوای یه چیزی رو بگی به خاطر همین گفتم بمونه شاید تو به من گفتی
؛،من معذرت میخوام داداشی میترسیدم بهت بگم ناراحت شی و نزاری برم😥
"یعنی انقدر بی اعتماد شدم عیب نداره ولی از این به بعد همی چیز رو بهم بگو
(و باجی و لیلی اومدن و سه ساعت راجب اینکه لیلی کی بره چطور بره و اینا صحبت کردن)
گذر زمان به ۱ روز مونده بود به رفتن لیلی داخل خونه لیلی وباحی
از زبان لیلی
دیدم باحی رو مبل نشسته و داره فیلم میبینه رفتم و رو پاهاش نشستم و تکیه دادام بهشکه بهم گفت
"دلم برات تنگ میشه 😟
(اینو گفت و سرش رو داخل گردن لیلی گذاشت و با دوتا دستاش لیلی رو از پشت بغل کرد و بوش کرد
و لیلی هم احساس دلتنگی گرفت و در همون آرامش خوابش برد
گذر زمان به فردا
"صبح بخیر لیلی پاشو از پرواز جامیمونی ها
؛،پاشدم بزار لباسام رو بپوشم
"اومدی چمدونت هم بیار
از زبان لیلی پاشدم لباسم رو که پوشیدم چمدونم برداشتم و رفتم پایین که دیدم تاریکه بعد یه دفت چراغا روشن شد و بچه ها اومدن بیرو با یه دست گل بزرگ
،،اینم برای لیلی
&لیلی بری دلمون برات تنگ میشه😢
#امیروارم بهت توش بگذره
$نری حالا مارو یادت بره
؛،بچه ها واقعا ازتون ممنونم هق هق دلم براتون تنگ میشه هق اه اه هق
"لیلی بیا حالا برسونیمت
؛،ازتون ممنونم
گذر زمان توفرودگاه
"خب رسیدیم
از زبان لیلی
میخواستم از باجی تشکر کنم که تا خواستم چیزی بگم دیدم لای باجی رو لبام سرخ شدوم بعد از چند ثانیه جداشد و گفت
"ببخشید که یهویی بود ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم هق اخه هق دلم برات هق تنگ میشه هق
؛،عیب نداره من زود برمیگردم
(گذر زمان تو هواپیما)
از زبان لیلی
وارد هواپیما شدم که ......
..
.
.
.
.
.
.
کرم دارم جای حساس ولم میکنم 😏
حمایت شود
دستم ترکید 😫
از زبان لیلی
داشتیم به مایکی میگفتیم که به باجی بگه که یه دفعه باحی از پشت کمد اومد بیرون و گفت
" میدونستم میخوای یه چیزی بگی
؛،تو اینجا چیکار میکنی مایکی توضیح بده¿
(وحالا اما رو داریم که با قیافه ودحلف فقط گوش میده)😶
،،خببب راستش باجی اومد و گفت تو چندوقته عجیب رفتار میکنی بعد ماجرا رو گفت منم گفتم که تو حتما میخوای یه چیزی رو بگی به خاطر همین گفتم بمونه شاید تو به من گفتی
؛،من معذرت میخوام داداشی میترسیدم بهت بگم ناراحت شی و نزاری برم😥
"یعنی انقدر بی اعتماد شدم عیب نداره ولی از این به بعد همی چیز رو بهم بگو
(و باجی و لیلی اومدن و سه ساعت راجب اینکه لیلی کی بره چطور بره و اینا صحبت کردن)
گذر زمان به ۱ روز مونده بود به رفتن لیلی داخل خونه لیلی وباحی
از زبان لیلی
دیدم باحی رو مبل نشسته و داره فیلم میبینه رفتم و رو پاهاش نشستم و تکیه دادام بهشکه بهم گفت
"دلم برات تنگ میشه 😟
(اینو گفت و سرش رو داخل گردن لیلی گذاشت و با دوتا دستاش لیلی رو از پشت بغل کرد و بوش کرد
و لیلی هم احساس دلتنگی گرفت و در همون آرامش خوابش برد
گذر زمان به فردا
"صبح بخیر لیلی پاشو از پرواز جامیمونی ها
؛،پاشدم بزار لباسام رو بپوشم
"اومدی چمدونت هم بیار
از زبان لیلی پاشدم لباسم رو که پوشیدم چمدونم برداشتم و رفتم پایین که دیدم تاریکه بعد یه دفت چراغا روشن شد و بچه ها اومدن بیرو با یه دست گل بزرگ
،،اینم برای لیلی
&لیلی بری دلمون برات تنگ میشه😢
#امیروارم بهت توش بگذره
$نری حالا مارو یادت بره
؛،بچه ها واقعا ازتون ممنونم هق هق دلم براتون تنگ میشه هق اه اه هق
"لیلی بیا حالا برسونیمت
؛،ازتون ممنونم
گذر زمان توفرودگاه
"خب رسیدیم
از زبان لیلی
میخواستم از باجی تشکر کنم که تا خواستم چیزی بگم دیدم لای باجی رو لبام سرخ شدوم بعد از چند ثانیه جداشد و گفت
"ببخشید که یهویی بود ولی نتونستم جلوی خودم رو بگیرم هق اخه هق دلم برات هق تنگ میشه هق
؛،عیب نداره من زود برمیگردم
(گذر زمان تو هواپیما)
از زبان لیلی
وارد هواپیما شدم که ......
..
.
.
.
.
.
.
کرم دارم جای حساس ولم میکنم 😏
حمایت شود
دستم ترکید 😫
۱.۹k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.