دلبآخته part:2
تهیونگ با سردرد بدی که به جونش افتاده بود چشماشو باز کرد و دید پشت میز کارش نشسته و هنوزم میز بهم ریخست. ولی یچیزی فرق داشت...لباس چیشد؟دیشب چه اتفاقی براش افتاد؟همه ی این سوالا توی ذهنش میچرخید که سوزشی روی گونش احساس کرد. سرشو بالا اورد و با قیافه جسیکا روبه رو شد. کسی که شایعه قرارش با جونگکوک تو کل صنعت مد معروفه و یه جورایی معاون شرکت حساب میشه و یجورایی رقیب عشقی تهیونگه... ÷هوی امگای گدا گشنه چه بلایی سر لباس اوردی هاان؟(جسیکا رو با ÷ نشون میدم) و موهای فرفری تهیونگو توی مشتش گرفت و تهیونگم تعادلش رو از دست داد و از درد روی زمین افتاد و دختر هم همچنان موهاشو میکشید. +دستتو به من نزن اخخخ کار من نبود اییییی. ÷دروغه!از همون اول نباید میزاشتم اینجا استخدام شی. که جونگکوک وارد دفتر کار تهیونگ شد. _بسه دیگه!(داد بلند). جسیکا تا با جونگکوک روبهرو شد دستشو از موهای تهیونگ کشید و چون موی تهیونگ فر بود لای انگشتاش گیر میکرد و جسیکا هم دستشو عقب میکشید تا موهاش جدا بشه و تهیونگ واقعا درد وحشتناکی رو تحمل میکرد. ÷ددییی موهای کثیف این بچه گدا لای انگشتام گیر کرده زود باش جداش کن چندشم میشه ازشش... جونگکوک اروم به سمت تهیونگ قدم برداشت و روی زانو هاش خم شد و بیشتر موهای تهیونگو نوازش میکرد تا اینکه بخواد از لای انگشت جسیکا درش بیاره. تو این مدتی که جونگکوک با فاصله کمی بالاسر تهیونگ نشسته بود تهیونگ عطر تنشو به ریه هاش میکشید و پروانه ها تو دلش پرواز میکردن ولی اون تقریبا فاصله ای با اخراج شدن نداشت. جونگکوک ازش جدا شد و از جسیکا خواست که بیرون بره تا با تهیونگ صحبت کنه. که البته جسیکا اونقد پیله جونگکوک شده بود که تهیونگ هر لحظه احساس کرد میخواد از عصبانیت بترکه. ÷ایششش ددیی چرا وقتتو واسه این امگای گدا تلف میکنی؟باشه پس شب بریم بار؟بریم ددییی... خیله خب باشه بوسس خدافظ امگای گدا.
جونگکوک با بسته شدن در از رفتن جسیکا مطمئن شد و به سمت تهیونگ که بلند شده بود و درحال مرتب کردن موهاش بود قدم برداشت. _خب اینجا چی داریم؟....
(ادامه دارد)
جونگکوک با بسته شدن در از رفتن جسیکا مطمئن شد و به سمت تهیونگ که بلند شده بود و درحال مرتب کردن موهاش بود قدم برداشت. _خب اینجا چی داریم؟....
(ادامه دارد)
۲.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.