سناریو کوتاه ✨🍷
اون پسر توسط روح خبیث تسخیر شده بود...
اون معشوق جنگیر جوون بود...
با بالهای سیاهش دور جنگیر جوون می چرخید...
_چرا منو نمی کشی؟!...منو بکش!...تو اصلاً قوی نیستی!...یه انسان ضعیف!...
+نمی خوام به خاطر یه موجود پلید جون یه همنوع رو بگیرم...
_اگه منو نکشی...خودم رو جلوی چشمات تیکه تیکه می کنم!...
جنگیر جوون تیر و کمونش رو به سمت جوون تسخیر شده می گیره...همزمان با چرخیدن اون دور سرش..خودش هم می چرخه و زاویه کمونش رو تغییر میده...قطرات اشک از چشماش جاری میشن...
شیطان فریاد می زنه:منو بکش!...
صبر مرد جوون سر میاد و تیر رو رها می کنه...تیر تو قلب معشوقش فرو میره...و با بالهای سیاهش روی زمین افتاد...بالهاش محو شدن...دریایی از خون سیاه رنگ زمین رو زینت بخشیده بود...
مرد جوون روی زمین می افته...گریه امان حرف زدن بهش نمی داد...
+هق هق...چرا..هق...این کار رو کردم؟!...هق..چرااا؟!... لعنت بهت لوسیفر!...هق... اجازه عاشق بودن رو به هیچ کس نمیدی...
#shortscenarios_by_myj
اون معشوق جنگیر جوون بود...
با بالهای سیاهش دور جنگیر جوون می چرخید...
_چرا منو نمی کشی؟!...منو بکش!...تو اصلاً قوی نیستی!...یه انسان ضعیف!...
+نمی خوام به خاطر یه موجود پلید جون یه همنوع رو بگیرم...
_اگه منو نکشی...خودم رو جلوی چشمات تیکه تیکه می کنم!...
جنگیر جوون تیر و کمونش رو به سمت جوون تسخیر شده می گیره...همزمان با چرخیدن اون دور سرش..خودش هم می چرخه و زاویه کمونش رو تغییر میده...قطرات اشک از چشماش جاری میشن...
شیطان فریاد می زنه:منو بکش!...
صبر مرد جوون سر میاد و تیر رو رها می کنه...تیر تو قلب معشوقش فرو میره...و با بالهای سیاهش روی زمین افتاد...بالهاش محو شدن...دریایی از خون سیاه رنگ زمین رو زینت بخشیده بود...
مرد جوون روی زمین می افته...گریه امان حرف زدن بهش نمی داد...
+هق هق...چرا..هق...این کار رو کردم؟!...هق..چرااا؟!... لعنت بهت لوسیفر!...هق... اجازه عاشق بودن رو به هیچ کس نمیدی...
#shortscenarios_by_myj
۱۶.۱k
۱۷ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.