ارباب من
پارت 13
ایو.سوئا.هانول:چشم اونییییییی
ات:اصلا من پشیمون شدم
ایو: نه نه ببخشید اونی کوچولو
ات: باشه
جیمین: ات تو از همه اینا کوچک تری
ات:اره
خب خر بسه بیاین بشینیم فیلم ببینیم
همه:باشه
(هشت ماه بعد)
ویو ات
الان نه ماهه که من حاملم خیلی دلم میخواد دختر ها و پسر کوچولوم دنیا بیان فردا وقتشه
ایو:ات بلند شو بریم دکتر
ته:ات خوبی
ات: نه نه اصلا شکمم خیلی درد میکنه
ته: ایو زنگ بزن اورژانس
ات بیا بریم
ادمین: ته وایو و ات میرن بیمارستان همون موقع دکتر میگه ات رو ببرن اتاق عمل حدود یک ساعتی میگذره و دکتر میاد و میگه میتوانن برن پیش ات
.داخل اتاق.
ته: ات کلا میخوای اسم های بچه هارا چی میزاری
ات:پسرم رو میزارم یوجو دخترا یکی یجی یکی جنی
به ترتیب
بچه بزرگ یوجو
بعدی یجی
بعدی جنی
ایو:واو چه اسم های خوبی خب خب اولین نوه خانواده کیم.. کیم یوجو هستش
ات: ایو تو بچه نمیخوای
ایو:چرا ولی خیلی کار دارم وقت بچه نگه داری ندارم
ات: تو بچه دار شو خودم نگهش میدارم
ایو: باشه حالا
(18سال بعد)
ادمین:خر یوجو و یجی و جنی الان 18 سالشونه ایو کوک هم یه بچه دارن به اسم جیا
ته خیلی با یجی و جنی خوبه ولی برعکس با یوجو بد رفتار میکنه و میزنتش
یوجو هم به ته و ات اهمیتی نمیده ولی برعکسه ته یجی و جنی خیلی یوجو دوست دارن
ویو یوجو
تا الان با محلی پدر و مادرم زندگی کردم و خیلی خوب و راحت بودم تا اینکه یه روز پدر اومد یه چیزی بهم گفت که من شکه شدم
ته: اهای یوجو تو باید به یه فردی به نام جانگ دونگ بوم ازدواج کنی
کاری هم ندارم که دونگ بوم پسره
یوجو: من راضی نیستم خب به دخترا بگو
ته: نه اونا باید با کسی که دوست دارن ازدواج کنن ولی تو نه
خ
م
ا
ر
ی
ادمین: عزیزان این فیک تمام شد ادامه این فیک فیکی به نام بهترین اتفاق زندگیم هست خب بای بای 🇰🇷🇯🇵🇨🇳
ایو.سوئا.هانول:چشم اونییییییی
ات:اصلا من پشیمون شدم
ایو: نه نه ببخشید اونی کوچولو
ات: باشه
جیمین: ات تو از همه اینا کوچک تری
ات:اره
خب خر بسه بیاین بشینیم فیلم ببینیم
همه:باشه
(هشت ماه بعد)
ویو ات
الان نه ماهه که من حاملم خیلی دلم میخواد دختر ها و پسر کوچولوم دنیا بیان فردا وقتشه
ایو:ات بلند شو بریم دکتر
ته:ات خوبی
ات: نه نه اصلا شکمم خیلی درد میکنه
ته: ایو زنگ بزن اورژانس
ات بیا بریم
ادمین: ته وایو و ات میرن بیمارستان همون موقع دکتر میگه ات رو ببرن اتاق عمل حدود یک ساعتی میگذره و دکتر میاد و میگه میتوانن برن پیش ات
.داخل اتاق.
ته: ات کلا میخوای اسم های بچه هارا چی میزاری
ات:پسرم رو میزارم یوجو دخترا یکی یجی یکی جنی
به ترتیب
بچه بزرگ یوجو
بعدی یجی
بعدی جنی
ایو:واو چه اسم های خوبی خب خب اولین نوه خانواده کیم.. کیم یوجو هستش
ات: ایو تو بچه نمیخوای
ایو:چرا ولی خیلی کار دارم وقت بچه نگه داری ندارم
ات: تو بچه دار شو خودم نگهش میدارم
ایو: باشه حالا
(18سال بعد)
ادمین:خر یوجو و یجی و جنی الان 18 سالشونه ایو کوک هم یه بچه دارن به اسم جیا
ته خیلی با یجی و جنی خوبه ولی برعکس با یوجو بد رفتار میکنه و میزنتش
یوجو هم به ته و ات اهمیتی نمیده ولی برعکسه ته یجی و جنی خیلی یوجو دوست دارن
ویو یوجو
تا الان با محلی پدر و مادرم زندگی کردم و خیلی خوب و راحت بودم تا اینکه یه روز پدر اومد یه چیزی بهم گفت که من شکه شدم
ته: اهای یوجو تو باید به یه فردی به نام جانگ دونگ بوم ازدواج کنی
کاری هم ندارم که دونگ بوم پسره
یوجو: من راضی نیستم خب به دخترا بگو
ته: نه اونا باید با کسی که دوست دارن ازدواج کنن ولی تو نه
خ
م
ا
ر
ی
ادمین: عزیزان این فیک تمام شد ادامه این فیک فیکی به نام بهترین اتفاق زندگیم هست خب بای بای 🇰🇷🇯🇵🇨🇳
۲.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.