حسادت دازای ⁹
توی بغلم مث یه گنجشک داشت میلرزید،نمیدونستم واسه فیلمه یا سردشه🥲✨
بردمش تو اتاق(کثافت منحرف)
میخواستم لباسش رو عوض کنم ولی گفتم بهم بی اعتماد میشه،نمیدونستم عوض کنم یا نه پس روش پتو کشیدم خودمم بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم،رفتم پیشش خوابیدم،ازش فاصله داشتم ولی خودش اومد نزدیکم و بغلم کرد🫰🏻🐸
منم متقابلا بغلش کردم🐾🐬
دیگه نمیلرزید،شاید دیگه نمیترسید،یه مدت از من متنفر شده بود ولی تازگی ها خیلی عوض شده✨🫰🏻
منم بهش وابسته شدم🐾
فک کنم منو بخشیده...
پارت بعدی آخره🐸😤
بردمش تو اتاق(کثافت منحرف)
میخواستم لباسش رو عوض کنم ولی گفتم بهم بی اعتماد میشه،نمیدونستم عوض کنم یا نه پس روش پتو کشیدم خودمم بعد از اینکه لباسم رو عوض کردم،رفتم پیشش خوابیدم،ازش فاصله داشتم ولی خودش اومد نزدیکم و بغلم کرد🫰🏻🐸
منم متقابلا بغلش کردم🐾🐬
دیگه نمیلرزید،شاید دیگه نمیترسید،یه مدت از من متنفر شده بود ولی تازگی ها خیلی عوض شده✨🫰🏻
منم بهش وابسته شدم🐾
فک کنم منو بخشیده...
پارت بعدی آخره🐸😤
۶۰۱
۰۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.